رتبه موضوع:
- 70 رای - 3.06 میانگین
- 1
- 2
- 3
- 4
- 5
نویسنده |
پیام |
مدیر سابق گفتگوی آزاد
ارسالها: 988
موضوعها: 348
تاریخ عضویت: ۱۳۸۹ بهمن
اعتبار:
252
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
وضعيت :
|
RE: برای شهیدان
مادر سلام! آمدهام بعد سال ها
انگار انتظار تو را پیر کرده است
زود است باز این همه پیری برای تو
شاید منم که آمدنم دیر کرده است
مادر مرا [ببخش!] اگر دیر آمدم
جایی که بودم از نفس جاده دور بود
آماج سنگ حادثه بودم ولی شگفت
آیینه شکسته من پر غرور بود
دیرینه سال بود که در دور دستها
یک سرزمین به گرده من بار درد بود
در من کسی شبیه یلان حماسه ساز
بی وقفه با زمین و زمان در نبرد بود
دیرینه سال بود که سرپنجههای من
چنگال بسته بود به حلقوم خاک سرد
تا مغز استخوان مرا خورده بود خاک
تا مغز استخوان مرا خورده بود درد
قصد تو را زمین و زمان کرده بود و من
تنها برای خاطر تو این چنین شدم...
... که چنگ بر گلوی زمین و زمان زدم
یک عمر استخوان گلوی زمین شدم
مادر! مرا ببخش اگر دیر آمدم
یک مشت استخوان شدنم طول میکشید
تا ارتفاع شانه مردان شهرمان
از دست خاک پر زدنم طول میکشید
مادر نمیر!...زندگی من از آن تو!
مادر نمیر!...زندگی از آن میهن است
بعد از من آفتاب تو هرگز مباد سرد!
بعد از من آسمان تو هرگز مباد پست!..
|
|
۱۳۹۰-۰۷-۲۱, ۰۳:۴۹ ب.ظ |
|
نویسنده |
پیام |
کارشناس تجوید
ارسالها: 490
موضوعها: 41
تاریخ عضویت: ۱۳۸۹ دى
اعتبار:
718
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
وضعيت :
|
برای کسانی که ماندند و از دسترنج رفته ها ارتزاق می کنند
این دوستانی که دم از جنگ می زنند
از تیرهای نخورده چرا لنگ می زنند
همسفره های خلوت آن روزها ببین
این روزها چه ساده به هم انگ می زنند
هر فصل از وحشت رسوا شدن هنوز
ما را به رنگ جماعتشان رنگ می زنند
یوسف به بدنامی خود اعتراف کن
کز هر طرف به پیرهنت چنگ می زنند
بازی عوض شده و همان هم قطارها
از داخل قطار به ما سنگ می زنند
بیهوده دل نبند بر این تخت روی آب
روزی تمام اسکله ها زنگ می زنند
شاعر : روزبه بمانی
|
|
۱۳۹۰-۰۷-۲۱, ۰۹:۳۷ ب.ظ |
|
نویسنده |
پیام |
مدیر سابق گفتگوی آزاد
ارسالها: 988
موضوعها: 348
تاریخ عضویت: ۱۳۸۹ بهمن
اعتبار:
252
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
وضعيت :
|
RE: برای شهیدان
آلبوم عكس خاطرات جنگ، لحظه ها را دوباره جان مي داد
سرفه هاي پدر سكوت اتاق، رقص سردي به استكان مي داد
پيش رو حجمي از هميشه ي پوچ، بشريت هنوز پاييزي…
و كه بوديم؟ يادمان رفته كاش دستي تكانمان مي داد
داغي روزهاي خسته جنگ، دست دارا تفنگ و نارنجك
دست سارا به جاي قرص انار، مشتي از خاك و استخوان مي داد
جمعه ها بوي انتظاري سبز، دست ها مست از قنوتي سرخ
پشت سر را نگاه كن وقتي سجده ها بوي آسمان مي داد
سال ها مي گذشت، تا يك روز، قاصدك پشت پنجره با بغض
خبر از كوچ سرخ مردي سبز، مرد بي نام و نشان مي داد
محمدرضا رنجبر باهر (رنجي تبريزي)
|
|
۱۳۹۰-۰۷-۲۲, ۰۳:۱۲ ب.ظ |
|
نویسنده |
پیام |
مدیر سابق گفتگوی آزاد
ارسالها: 988
موضوعها: 348
تاریخ عضویت: ۱۳۸۹ بهمن
اعتبار:
252
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
وضعيت :
|
RE: برای شهیدان
![[عکس: 81878_330.jpg]](http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/5/9/81878_330.jpg)
یه روزی روزگاری ، دو تا بچه بسیجی
نمی دونم كجا بود تو «فكه» یا «دوعیجی»
تو «فاو» یا «شلمچه»، تو «كرخه» یا تو «موسیان»
«مهران» یا «دهلران»، تو « تنگه حاجیان»
تو اون گلوله بارون ، كنار هم نشستن
دست توی دست هم ، با هم جناق شكستن
با هم قرار گذاشتن، قدر هم رو بدونن
برای دین بمیرن، برای دین بمونن
با هم قرار گذاشتن كه توی زندگیشون
رفیق باشن و لیكن اگر یه روز یكیشون
پرید و از قفس رفت اون یكی كم نیاره
به پای این قرارداد، زندگیشو بذاره
سالها گذشت و اما بسیجی های باهوش
نمی ذاشتن كه اون عهد، هرگز بشه فراموش
یه روز یكی از اون دو، یه مهر به اون یكی داد
اون یكی با زرنگی، مهر گرفت و گفت: "یاد "
روز دیگه اون یكی رفت و شقایقی چید
برد و داد به رفیقش ، صورت اونو بوسید
گل رو گرفت و گفتش: "بسیجی دست مریزاد "
قربون دستت داداش گل رو گرفت و گفت: "یاد "
عكسهای یادگاری ، جورابهای مردونه
سربندهای رنگارنگ ، انگشتری و شونه
این می داد به اون یكی ، اون یكی به این می داد
ولی هر كی می گرفت ، می خندیدو می گفت: "یاد "
هی روزها و هفته ها از پی هم می گذشت
تا كه یه روزی صدایی اینطور پیچید توی دشت
یكی نعره می كشید: "عراقیها اومدن
ماسكها تون بذارین كه شیمیایی زدن "
از اون دو تا یكیشون در صندوقشو گشود
ماسك خودش بود ولی ماسك رفیقش نبود
دستشو برد تو صندوق ، ماسك گازشو برداشت
پرید، روی صورت دوست قدیمی گذاشت
همسنگر قدیمش ،دست اونو گرفتش
هل داد به سمت خودش، نعره كشید و گفتش:
"چرا می خوای ماسكتو رو صورتم بذاری؟
بذار كه من بپرم تو دو تا دختر داری "
ولی اون اینجوری گفت: "تو رو به جان امام
حرف منو قبول كن، نگو ماسك رو نمی خوام "
زد زیر گریه و گفت: اسم امامو نبر
ماسكو رو صورت بذار ، آبرو ما رو بخر
زد زیر گوشش و گفت: كشكی قسم نخوردم
بچه چرا حالیت نیست؟ اسم امام رو بردم
اون یكی با گریه گفت: فقط برای امام!
ولی بدون بعد تو ، زندگی رو نمی خوام!
ماسكو رفیقش گرفت، گاز توی سنگر اومد
وقتی می خواست بپره، رفیقشو بغل زد
لحضه های آخرین، وقتی میرفتش از هوش
خندید و گفت: برادر "یادم ترا فراموش "
آهای آهای برادر ، گوش بده با تو هستم
یادت میاد یه روزی باهات جناق شكستم
تویی كه روز مرگیت ، توی خونه نشونده
تویی كه بعد چند سال هیچی یادت نمونده
عكسهای یادگاری ، جورابهای مردونه
سربندهای رنگارنگ ، انگشتری و شونه
هر چی رو بهت میدم ، روی زمین می ندازی
میگی همه اش دروغ بود "یاد " نمی گی، می بازی
زنده یاد «ابوالفضل سپهر»
|
|
۱۳۹۰-۰۷-۲۴, ۰۶:۵۳ ب.ظ |
|
نویسنده |
پیام |
مدیر سابق گفتگوی آزاد
ارسالها: 988
موضوعها: 348
تاریخ عضویت: ۱۳۸۹ بهمن
اعتبار:
252
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
وضعيت :
|
RE: برای شهیدان
تورفتی و از آسمان سنگ ریخت
نبودی و باران نیرنگ ریخت
تو رفتی و مردم ریایی شدند
و یک عده هم شیمیایی شدند!
نه آن شیمیایی که در جنگ بود
نه آن گاز سمی که بی رنگ بود
همانان که عطر ریا میزنند
و بر سینه سنگ خدا می زنند
همانان که حق تو را خورده اند
و ازشهریاد تو رابرده اند
وخورشید از یادشان رفته است
و توحید از یادشان رفته است
همانان که در بی حجابی تک اند
سزاوار یک قبضه نارنجک اند
از اینان بپرسید مهران کجاست
شلمچه حلبچه مریوان کجاست
از اینان بپرسید رزمنده کیست
ببینید آنگاه شرمنده کیست
|
|
۱۳۹۰-۰۷-۲۶, ۰۱:۰۲ ق.ظ |
|
نویسنده |
پیام |
مدیر سابق گفتگوی آزاد
ارسالها: 988
موضوعها: 348
تاریخ عضویت: ۱۳۸۹ بهمن
اعتبار:
252
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
وضعيت :
|
RE: برای شهیدان
جريان گرفت در ريه ات قحطي نفس
دستت دوباره در پي كپسول مي دويد
تاول فقط به راه گلو زخم مي زد و
شكر خدا كه حنجره ات را نمي بريد
*
دنبال قرص هاي تو از جا پريدم و
دستم گرفت بر لب ليوان و آب ريخت
لبريز بود بغض درون نگاه من
يك دفعه بي مقدمه و بي حساب ريخت
*
بابا نفس بكش... به خدا خوب مي شوي
تنها، حماسه ي نفست خواهش من است
قرآن بخوان دوباره برايم، بخوان پدر
باور بكن صداي تو آرامش من است
*
اين تخت قتلگاه شده بعد رفتنت
مادر نشسته و تو را زار مي زند
هر وقت او بلند شد از جا توان نداشت
ديدم مدام تكيه به ديوار مي زند
زهرا سادات ضرابي
منبع : كتاب از هشت بهار سرخ/ مجموعه شعر دفاع مقدس استان قم
به دست خسته ی من قدرتی بده آقا برای خوب شدن فرصتی بده آقا
|
|
۱۳۹۰-۰۸-۰۱, ۱۲:۴۲ ق.ظ |
|
نویسنده |
پیام |
مدیر سابق گفتگوی آزاد
ارسالها: 988
موضوعها: 348
تاریخ عضویت: ۱۳۸۹ بهمن
اعتبار:
252
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
وضعيت :
|
RE: برای شهیدان
هنوز ماتم زنهای خون جگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
کسی نبرده ز خاطر کسی نخواهد برد
ز یاد، خاطره باغ شعله ور شده را
کسی نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را
نه عصرهای به دلواپسی به سر شده را
نه آهِ مانده بر آیینههای کهنه شهر
نه داغهای هر آیینه تازهتر شده را
جنازهها که میآمد هنوز یادم هست
جنازههای جوان، کوچههایتر شده را…
نه، این درخت پر از زخم خم نخواهد شد
خبر دهید دو سه شاخه تبر شده را!
خبر دهید دو سه شاخه تبر شده را
که این درخت پر از زخم خم نخواهد شد
که آفتاب به تاراج شب نخواهد رفت
که سایهاش ز سر خاک کم نخواهد شد
گذشته است زمستان و حال روی زغال
سیاهتر نشود پاک هم نخواهد شد
به دست خسته ی من قدرتی بده آقا برای خوب شدن فرصتی بده آقا
|
|
۱۳۹۰-۰۸-۰۸, ۱۰:۵۴ ب.ظ |
|
نویسنده |
پیام |
مدیر سابق گفتگوی آزاد
ارسالها: 988
موضوعها: 348
تاریخ عضویت: ۱۳۸۹ بهمن
اعتبار:
252
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
وضعيت :
|
RE: برای شهیدان
انگار دریا،دل به رودی می سپارد
برسینه اش،وقتی سرم را می فشارد
بابا!دلم مثل نفسهایت،گرفته است
اما خجالت می کشم،باران ببارد
تاول زده روی تو،دیگر با چه رویی
بر روی گل ،دست سحر،شبنم بکارد
هرشب نگاهم،روی بام بی کسی ها
جای ستاره،تاولت را می شمارد
از بس نشسته در گلویت،روی هم،بغض
حتی نفسهای تو،سوز ناله دارد
مثل یتیمان،نان نمی خواهیم،ای کاش!
مولایمان،اکسیژن بیارد
خود را بزن به خواب شبهایی که آرام
طفلی به روی صورتت،لب می گذارد
دکتر عباس سودایی
به دست خسته ی من قدرتی بده آقا برای خوب شدن فرصتی بده آقا
|
|
۱۳۹۰-۰۸-۱۰, ۰۱:۴۶ ق.ظ |
|
نویسنده |
پیام |
مدیر سابق گفتگوی آزاد
ارسالها: 988
موضوعها: 348
تاریخ عضویت: ۱۳۸۹ بهمن
اعتبار:
252
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
وضعيت :
|
RE: برای شهیدان
دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا
همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا
همین که زل زده بر چشم های غمگینم
نشسته در دل سنگر کنار آن آقا
همین که نیست که همبازی ام شود گاهی
اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما
همین که نیست كه کشتی بگیرد او با من
و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا ...
همین که نیست که با هم به مدرسه برویم
و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا
همین که نیست که ما را مسافرت ببرد
شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا
همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !
همین که نیست کند کارنامه ای امضا
***
چرا زقاب تکانی نمی خوری ای مرد
چرا سراغ نمی گیری از من تنها
نگاه کن همه نمره های من عالی
نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !
***
به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد
و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا
نشسته بود پدر در کنار او با شوق
و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !
ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب
آهای مرد حسابی بگیر دستم را
***
کشید چفیه به چشمان ابری و باران ...
گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !
پروانه نجاتی
به دست خسته ی من قدرتی بده آقا برای خوب شدن فرصتی بده آقا
|
|
۱۳۹۰-۰۸-۱۳, ۰۳:۳۵ ب.ظ |
|
نویسنده |
پیام |
مدیر سابق گفتگوی آزاد
ارسالها: 988
موضوعها: 348
تاریخ عضویت: ۱۳۸۹ بهمن
اعتبار:
252
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
وضعيت :
|
RE: برای شهیدان
خون مي چكد از انار دلت روي خاك ها
گل كرده عشق روي تن سينه چاك ها
بوي بهشت مي دهد اين پوكه هاي جنگ
لبريز خاطرات شهيدند ساك ها
بوي بهشت مي دهد ايمان دفترت
بوي خداي عشق و خدايي كه پاك ها…
در رستخيز واژه گمت كرده ام به نام
در خود خزيده اند همه سر به لاك ها!
بايد چگونه گريه كنم ناله هات را
از رود خون رسيده به من اين پلاك ها
بي تابم آن چنان كه تن بي سر تو بود
مستم هنوز مست نه از اشك تاك ها
آن قدر عاشقم كه تصور نمي كني
زهرا شدي كه گم كنمت زير خاك ها…
سارا رضاپور
به دست خسته ی من قدرتی بده آقا برای خوب شدن فرصتی بده آقا
|
|
۱۳۹۰-۰۸-۲۲, ۰۱:۵۱ ق.ظ |
|