2017-08-06, 12:22 PM
مقایسه سبک زندگی در جامعه قرآنی با سبک زندگی غربی پژوهشگران:علی برومندوعلی مشرقی مقدمه
زندگی و چگونگی آن همواره دغدغه بشر بوده است. بدون شک انسان برای گریز از توحش و راهیابی به زندگی انسانی و سبک صحیح آن و همچنین حیات طیبه و تخلق به اخلاق کریمه و رهایی از افسردگی به یک عامل مهار کننده نیازمند است که روح او را در کنترل خود قرار دهد تا بتواند به فطرت بشری جهت زندگی اجتماعی رنگ و لعاب انسانی و الهی دهد. از اینرو می توان گفت که سبک زندگی جایگاه مهمی در فرایند ایجاد جامعه نو جهانی دارد. در اینکه سبک زندگی چیست؟ و اگر فردی بخواهد سبک زندگی خود را شکل دهد بر اساس چه مدلی باید عمل نماید؟ به صورت اجمال می توان بیان کرد که سبک زندگی به آن بخش از رفتارهای انسان باز می گرددکه قابل مدیریت است و اگر خواسته باشیم به انسان که جانشین خدا در روی رمین است بها دهیم باید بگذاریم تا بر اساس فطرت الهی خود به جایگاه رفیع خود حتی در زندگی دست یابد.آنچه در این پزوهش دنبال می شود مقایسه سبک زندگی از دیدگاه اندیشه غرب و اسلام است.
در اندیشه غرب آنقدر به روبناها و ظواهر زندگی انسانها پرداخته شده که اغلب به لایه های عمیق انسانی توجه نشده است. اما در تفکر توحیدیِ؛ نوع نگاه کاملا متفاوت است چرا که به ندای فطری بشر پاسخ مثبت داده شده که برای بهتر زندگی کردن با الگو ها و تکنیک های دینی می توان دغدغه های بشر را از بین برد و حتی افکار را در جهت مثبت هدایت کرد.در این پزوهش برای درک و شناخت بهتر سبک زندگی، ضمن شناخت مفهوم آن، ابتدا این موضوع را از نگاه باورهای غربی که بسیار بر روی آن ادعا دارند مورد مطالعه قرارمی دهیم و نمونههای بارز آن را مطرح می کنیم و سپس از نگاه اسلام مورد بحث و بررسی قرارمی دهیم. تاروشن گردد که تفاوت میان سبک زندگی غربی و سبک قرآنی– اسلامی در کجا وتا چه حدی است و چه عمقی از زندگیهای روزمرهی مسلمانان درگیر در سبک زندگی غربی و آمریکایی شده است. برای تکمیل استدلال ها و تحلیل ها از منابع و کتب مفیدی استفاده شده و از راهنمایی های صاحبنظران مختلفی بهره گرفته شده است امید است خوانندگان این مطالب با نقد و اظهار نظرهای خود یاریگر ما باشند.
ان شاء الله
تعریف سبک زندگی
واژه (Life style) به معنی سبک زندگی، روشهای متفاوت زندگی را نشان میدهد. این اصطلاح همچنین میتواند مقایسه «شیوههای زندگی» کشف شده در میان گروههای متفاوت را در جامعه نشان دهد. اصطلاح سبک زندگی به معنای «طرز زندگی» نیز مفهومسازی شده است. «طرز زندگی» معمولاً از طریق ارزشها و «روشهای مصرف» شناخته میشود که ناشی از تمایز فزاینده جوامع سرمایهداری پیشرفته است. از آنجاییکه هر کنشگری برای پاسخ به نیازهای خود، به کمک امکانات و راه و روشهای موجود، از «اشیاء» به شیوهی خاصی استفاده میکند، انواع، طرز رفتار، ترجیحات و جهتگیریهای خاصی را در زندگی دارد، بنابراین سبک او با شخصیتش ارتباط مییابد.(عیوضی،۱۳۸۶،ج۲، ص۲۳۱)
در تعریف مفهومی سبک زندگی، جامعهشناس بریتانیایی، “آنتونی گیدنز” معتقد است: «سبک زندگی را میتوان مجموعهای کم و بیش جامع از عملکردها تعبیر کرد که فرد آنها را به کار میگیرد. این عملکردها نه فقط نیازهای جاری او را برآورده میسازد بلکه روایت خاصی را هم که وی برای هویت شخصی خویش برمیگزیند، در برابر دیگران مجسم میسازد.» سبک زندگی مجموعهای نسبتاً منسجم از همه رفتارها و فعالیتهای یک فرد معین در جریان زندگی روزمره است.
در جامعه شناسی(style of lif) به معنای «سبک زندگی»، همانا آفرینش و خلق هنرمندانهی یک راه و روش خاص با توجه به امکانات در دسترس و پایگاه اقتصادی- اجتماعی و همچنین محدودیتهای فردی و اجتماعی تعریف شده است و هنر فرد در کشف و انتخاب مناسبترین و خردمندانهترین راه برای پاسخ به توقعات و تحقق اهداف است. بنابراین در گزینش سبک زندگی، هنر و خرد توأمان نقش مییابند. سبک زندگی به معنای روشها و طرحهای زندگی، از طریق ارزشها و الگوهای رفتاری با فرهنگ ارتباط مییابد. از عناصر اساسی سازنده الگوهای رفتاری و روشهای عمل (سبک زندگی) به کارگیری خرد، عقل و فهم از یک طرف و ذوق و سلیقه از طرف دیگر است. به کارگیری قوه خرد و سلیقه در انتخاب و ارجاع الگوهای عمل در زندگی مستلزم فهم و درک روابط میان خود و دیگران از طریق آموزشها، مشارکت و تجارت است. بنابراین هر چه الگوها و طرحهای انتخابی اندیشیدهتر و کاربردیتر باشند، دارای قابلیت اعتماد و اتکاء بیشتری خواهند بود. (آنتونی گیدنز، ۱۳۷۸، ج۱، ص۱۹۸)“آلن سوبل” فیلسوف آمریکایی در کتاب «سبک زندگی و ساختار اجتماعی» میگوید ساختار سبک زندگی با ساختار اجتماعی جوامع مرتبط است، اما انتخابهای قابل دسترس برای هر فرد، تا حدود زیادی به موفقیت فرد در درون آن ساختار وابسته است. (کلاین، نائومی، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۲۳)
سبک زندگی چیست؟
مفهوم «سبک زندگی» از جمله مفاهیم علوم اجتماعی و علم جامعهشناسی و مردمشناسی است که در دهه اخیر بسیار مورد توجه عالمان علوم اجتماعی و مدیران فرهنگی قرار گرفته است؛ سبک زندگی معنایی است که از به هم تنیدگی و پیوند و نظاموارگی و شبکهای بودن عوامل متعددی که در شیوههای زندگی یا اقلیمهای زیستن انسان تأثیر میگذارند، به وجود آمده است.مفهوم سبک زندگی و دامنه به کارگیری آن در ادبیات علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی رواج زیادی یافته است تا حدی که بعضی معتقدند که این مفهوم قابلیت جانشینی بسیاری از واژگان موجود از جمله مفهوم طبقه را داراست و میتواند به نحو دقیقتری، گویای واقعیت پیچیده رفتارها و حتی نگرشهای فرهنگی و اجتماعی در جامعه امروز ما باشد و حتی برخی اندیشمندان به کارگیری آن به جای مفاهیم فراگیری چون قومیت و ملیت را مطرح کردهاند. سبک زندگی در رشته مطالعات فرهنگی به مجموعه رفتارها، مدلها و الگوهای کنشهای هر فرد اطلاق میشود که معطوف به ابعاد هنجاری، رفتاری و معنایی زندگی اجتماعی او باشد و نشان دهنده کم و کیف نظام باورها و کنشها و واکنش های فرد و جامعه میباشد. به عبارتی سبک زندگی دلالت بر ماهیت و محتوای روابط، تعاملات و کنشهای اشخاص و آحاد مردم در هر جامعه دارد. (کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۱۴۵)در اکثر تعریفهای سبک زندگی میتوان دو مفهوم را یافت که در تعریف سبک زندگی در نظر گرفته شده است؛ و در واقع هر دو مفهوم هم، به واژه «سبک» باز میگردد: اول، مفهوم وحدت و جامعیت و دوم، مفهوم تمایز و تفارق. به این معنی که سبک زندگی حاکی از مجموعه عوامل و عناصری است که کم و بیش به طور نظاممند با هم ارتباط داشته و یک شاکله کلی فرهنگی و اجتماعی را پدید میآورند. همین پیوستگی، اتحاد و نظاممندی این کُل را از کُلهای دیگر متمایز میکند. وجود کلماتی همچون الگو، نظاممندی، کلیت، هویت و تمایز در بیانات اخیر رهبر فرزانه انقلاب [۱] نیز حاکی از همین مطلب است و به همین دلیل است که امروز از دو مدل و الگوی متمایز و متفاوت سبک زندگی اسلامی و غربی سخن میگوییم.واژگان مترادف سبک زندگی اسلامی: «سبک زندگی شیعی، ارزشی، ایدئولوژیک، جهادی، انقلابی، دینی و بسیجی» است و تعابیر معادل سبک زندگی غربی: «سبک زندگی اروپایی، مسیحی، آمریکایی و وسترنیزه[۲] می باشد اما آن چه در تعریفهای سبک زندگی، جلوهگر میشود آن است که این تعریف قرابت بسیاری با مفهوم هویت پیدا میکند اما با این تفاوت که علاوه بر هویت، مناسبات و رفتارهای عینی و واقعی زندگی را نیز شامل میشود و میتوان مثالها و مصداقهایی از زندگی واقعی را شاهد آورد که رهبر انقلاب نیز به بیست و هشت[۳] مورد از آنها اشاره کردند. (کلاین، نائومی، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۵۷)واژه «سبک زندگی» به حد کافی ساده به نظر میرسد که هر کس بتواند مفهوم کلی آن را دریابد. اما باید توجه کرد که این اصطلاح از فرهنگ خارجی وارد زبان و فرهنگ اسلامی شده است و نیاز به بازتعریف دارد. اگر چه تعریف کلی سبک زندگی به عنوان نحوه و روش زندگی کردن عام و قابل تعمیم به هر فرهنگی به نظر میرسد؛ اما وقتی این مفهوم را به عرصه عملی و کاربردی ببریم، اختلافها رخ مینمایند.
سبک زندگی در نگاه غرب
در فرهنگ غربی که خاستگاه مفهوم سبک زندگی است، این عبارت بیشتر در خصوص تطابق زندگی فردی با تیپهای شخصیتی یا گروهی خاص به کار میرود. به عنوان مثال عدهای مانند خواننده یا بازیگر بخصوصی لباس میپوشند، حرف میزنند، راه میروند، یا آرایش میکنند. گروهی از مرام یک آیین پیروی میکنند و سر میتراشند، ازدواج نمیکنند یا لباس خاص میپوشند. برخی با دوستان یا همفکران خود حول مورد مشترکی که میتواند ادبیات، سیاست، ورزش یا تفریح خاصی باشد، گرد هم میآیند و بعضی رفتارها را به عنوان نماد اشتراکشان انتخاب میکنند. در مجموع همه اینها سبک زندگی این افراد میشوند. (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۱۰۴)از منظر غربی سبک زندگی شیوه و روش زندگی فرد در حوزههای مختلف زندگی او اعم از فردی یا اجتماعی است. اما آنچه نگاه غربی از تعریف آن باز مانده است، «مبنا» و شیوه انتخاب این سبک است. اگر فردی بخواهد سبک زندگی خود را شکل دهد، بر چه اساسی باید از انواع و اقسام سبکها و شیوههای رفتاری، یکی را انتخاب و یا حتی اختراع کند؟! در نگاه غربی و غیردینی این مبنا در فردگرایی و اصالت سود و لذت خلاصه میشود؛ یعنی هر شیوهای که فرد به آن علاقهی بیشتری داشته باشد یا اینکه بیشتر به مذاقش خوش بیاید سبک زندگی خوبی خواهد بود! (آنتونی گیدنز، ۱۳۷۸، ج۱، ص۲۰۳)ساموئل هانتینگتون در کتاب «چالشهای هویت در آمریکا» موفقیت نظام سیاسی آمریکا را در هویتسازی علیرغم حضور افراد متعدد خارجی با رسوم، اعتقادات و فرهنگهای متفاوت و بعضاً متضاد با تمامی جهان خاکی و در یک کلمه «آمریکایی کردن» (Americanization) آنها میداند. به این معنا که ما با دین شما، مذهب شما، رنگ پوست و موی شما کاری نداریم؛ فقط آمریکایی زندگی کنید، حتی اگر مسلمان هستید. هانتینگتون معتقد است که تداوم جامعهی آمریکا در پرتو فرآیند آمریکاییکردن ممکن میشود؛ با این استراتژی که در مدل مرکز- پیرامون یا شمال- جنوب و برای افزایش حداکثری عمق استراتژیک آمریکا باید وارد زندگی پیرامونیها و جنوبیها نیز بشود. (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۲۸۴)تفکیک سبک زندگی از اعتقادات و دین- به عبارتی سکولاریزه کردن سبک زندگی- مهمترین دستاورد نظام سلطه بوده که مرزهای آن به جامعهی آمریکایی محدود نمیشود. با این منطق بوده که «فرهنگ مهاجم» غرب خود را تبدیل به «فرهنگ غالب» کرده است. وقتی انسانهای بسیاری در خارج از مرزهای آمریکا، آمریکایی زندگی میکنند، ایالات متحده میتواند به عنوان عمق استراتژیک خود روی آنها حساب کند. موفقیتی که آمریکاییها نتوانستند با قدرت نظامی و سیاسی خود به آن دست یابند، با آمریکایی کردن زندگی بسیاری از مردمان جهان برایشان فراهم آمده است.
“جوزف نای”، نظریهپرداز «قدرت نرم» معتقد است که آمریکا در دیپلماسی عمومی خود با دو بازوی رسانهای و آموزشی، رؤیاها و انتخابهای جهانیان را میسازد. (کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۱۴۵)اهمیت شناخت سبک زندگی غربی و آمریکایی در این است که این موضوع در غرب قدمت کوتاهی دارد، که علیرغم آن، به مسأله طراز نخست فرهنگی غرب تبدیل شده است. در نتیجه، به اعتقاد برخی از اندیشمندان اسلامی، اگر موضوع سبک زندگی را یکی از مدخلهای جامعهسازی، یعنی جامعه از حیث آنچه که «باید» باشد، بدانیم، پس چیستی، چرایی و چگونگی سبک زندگی، یک موضوع استراتژیک است. (رابرت ، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۳۵)زندگی و چگونگی آن، همواره دغدغه بشر بوده است. مفاهیم «حیات» در قرآن، «Life» در انگلیسی، و «زندش» یا «زندگی» در فارسی، مبین این قدمت هستند. اما سبک زندگی که امروز بر زبانها جاری است، اغلب منظور سبک زندگی مهاجم و هژمون آمریکایی است که با عنوان American Lifestyle یا An American Way of Life که «راه و روش زندگی آمریکایی» است، معرفی میشود. سبک زندگی آمریکایی با این تلقی، مبتنی بر بررسیهای محققی به نام «آدام کورتیس»[۴] در حدود ۴۰ سال پیشینه دارد. بررسی مبسوط او، روند شکلگیری و تحقق «New Individualism» [۵] یا «نوفردگرایی» و تفرد جدید را نشان میدهد.
مدرنیته، در قرون اخیر، «اصالت فرد»[۶] را بشارت داده بود، و پس از تحقق آن، جامعه آمریکا، در نیمه دوم قرن بیستم، قدم به مرحلهی نوین اصالت فرد گذارد. روند متفردسازی نوین افراد جامعه آمریکا که «New Individualision»[۷] خوانده میشود، در قرن بیستم، دو عصر پیاپی را در برمیگیرد: «عصر فرویدیسم» و «عصر ریچیسم». عصر فرویدیسمِ فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در آمریکا از سال ۱۹۱۰ میلادی آغاز و تا اواسط دهه ۱۹۶۰ در دوره ریاستجمهوری “جان اف کندی” استمرار مییابد. (دوان شولتز، ۱۳۸۴، ج۱، ص۶۷)مُبدع عصر فرویدیسم در آمریکا، خواهرزاده “زیگموند فروید”، به نام “ادوارد برنایز” است. او که جوان جویای نام و فرصتطلبی بود، در جریان جنگ جهانی اول، به “ویلسون” رییسجمهوری وقت آمریکا نزدیک شده و در سفر پیروزی جنگ جهانی، در شهر پاریس فرانسه، با او همراه میشود. وقتی مردم پاریس، رییسجمهوری آمریکا را به عنوان یکی از رهبران پیروز جنگ میپذیرند و به دور او حلقه میزنند، ادوارد برنایز با خود میاندیشد که از این اقبال و توجه مردم، چگونه میتوان مُدلی ساخت برای سایر حوزهها؟! مثلاً در حوزه سیاست و اقتصاد چگونه میتوان اقبال و توجه مردم را جلب کرد؟ برای یافتن پاسخی برای این دغدغهی خود، بهسراغ دیدگاههای علمی دایی خود، زیگموند فروید میرود. فروید، انسان را واجد دو بخش کلی معرفی میکرد: «بخش خِردورز» و «بخش غیرخِردورز».
(کلاین، نائومی، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۶۷) (دوان شولتز، ۱۳۸۴، ج۱، ص۶۷)انسانها اغلب اسیر بخش غیرخردورز خود هستند. این بخش، در برگیرنده قوه غضب و شهوت بشر است. لذا فروید مدعی بود که توده انسانها، اسیر بخش خشم و شهوت خود هستند. آدام کورتیس اذعان میکند که این نگاه بدبینانه فروید به انسان تا آخر عمر او همراهش بود و میانگاشت انسان حیوانی غیرقابل اصلاح است. خواهرزاده او ادوارد برنایز، کلید حل معما را یافته بود: «اگر تودههای انسانها، چیزی جز توده خشم و شهوت بالقوه نیستند، راه جلباعتماد و توجه آنها، کنترل و جهت دادن به این قوه آنهاست»؛ یعنی جهت دادن به امیال و تمنّاها. او دیدگاههای فروید را برای جهت دادن به امیال و خواهشهای انسان بهکار بست و در تلفیق آن با روشهای جامعهشناسِ سیاسی معروف آن دوران یعنی “والتر لیپمن”، بنای یک نظریهی نوین در روانشناسی سیاسی را نهاد: «نظریه مهندسی رضایت»!(کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۱۴۵)تئوری مهندسی رضایت، حاکی از آن بود که از راه جهت دادن به خواستهها و امیال و آرزوهای غیرعقلانی انسانها، میتوان رضایت سیاسی-اجتماعی آنها را جلب کرد. پروژه مشترک برنایز-لیپمن، بهشدّت مورد توجه کاخ سفید واقع شد.
در این مرحله، ادوارد برنایز، در رقابت با سازمان تبلیغات ژنرال دکتر”گوبلز”[۸]در آلمان نازی، طرح ایجاد مؤسسهی«روابط عمومی»را ارائه نمود.نهاد روابط عمومی Publi Relation، نهاد تبلیغات ویژهای است که درصدد مهندسی رضایت مخاطب سازمان متبوع آن است. آنچه امروز در جهان از غرب تا شرق و حتی کشورهای اسلامی به نام نهاد روابط عمومی شناخته میشود، ساخته و پرداخته ادوارد برنایز، با این مبانی ویژه است: مبانی فرویدی، که قائل به برتری و تفوق بُعدِ غیرعقلانی انسان است و با مدیریت این بعد انسان، میتوان خواستهها و آرزوهای او را پروراند و جهت داد. عصر روابط عمومی که تا دورهی “روزولت” در اواسط دهه ۱۹۳۰ ادامه یافت، یک دکترین قطعی فرهنگی را تعقیب میکرد: «انسان حیوان غیرقابل اعتمادی است»، لذا باید ذهن او توسط جامعه کنترل شده و به امیال و تمنّاهای او جهت داده شود. پیامد اقتصادی این دکترین، رواج مصرفگرایی بود. ادوارد برنایز، با دستگاه روابط عمومی خود، تبلیغات رسانهای را برای جهت دادن به خواستههای مردم سامان داد و مبدع تکنیکهای تبلیغاتی گستردهای شد که با کمال تأسف اکنون در تلویزیونها، روزنامهها و بیلبوردها در سراسر دنیا مشاهده میشود. باید هشدار داد که این یکی از سبکهای زندگیِ آمریکایی است که روزِ سازندگان و نفع برندگانِ این جریان بدون آن شب نمیشود و از صبح تا شب آن را به خوردِ مردم جامعهها میدهند و آنچه را که در زندگیها دارای ارزش نیست، ارزشمند و ضروری جلوه میدهند. یکی از موارد را شخصِ آقای برنایز تعریف میکند که، رییس کمپانی تنباکو در ایالات متحده بهسراغ او میآید و میپرسد چه راهی را برای جلب توجه زنان جهت کشیدن سیگار پیشنهاد میکند؟! او شکوه میکند که نیمی از جمعیت آمریکا را زنان تشکیل میدهند اما سیگار نمیکشند و این یعنی نیمی از بازار در سکون و به عبارتی خاموش است. برنایز در پاسخ به این شخص و برای راهنمایی به او پیشنهادِ یک شیوهی تبلیغی را میکند. با این مضمون که اینگونه تبلیغ کنید که سیگار علامت رجولیت[۹] است و با یک ترفند تبلیغاتی، زنان را به صحنه آورده و در مدت کوتاهی، کشیدن سیگار در بین زنان آمریکا رایج و عادی میشود.«هوور» رییسجمهوری آمریکا در دهه ۱۹۲۰ از این دکترین فرهنگی-اقتصادی استقبال کرد و شعار «مصرفگرایی، موتور محرک اقتصاد آمریکا» را مطرح کرد. آدام کورتیس از این دوره، به عصر تبدیل دموکراسی به «Consumercrasy»[۱۰] یاد میکند، یعنی عصری که در آن مفهوم رایج «حاکمیت توده مردم»، جای خود را به «حاکمیت توده مصرفکننده» میدهد. (رابرت ، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۴۴)“آلفرد کینزی”[۱۱] در دهه بعد، یعنی در دهه ۱۹۳۰ بر پایه ترکیب تلقی فروید با تلقی داروین از حیات، نوع دوم مهندسی امیال و خواهشهای تودههای انسانی را ارائه میکند: «مهندسی مناسبات جنسی». کینزی، دو جلد کتاب هنجارشکنانه مینویسد: «مناسبات جنسی مردان» و «مناسبات جنسی زنان». او با یک نمونهگیری گسترده شش هزار نفری در سطح آمریکا، روابط جنسی آحاد جامعه آمریکایی را طبقهبندی میکند؛ اقدامی که راه را برای انقلاب جنسی در آمریکای دهه ۱۹۶۰ هموار کرد. (آنتونی گیدنز، ۱۳۷۸، ج۱، ص۲۰۳)در عصر هوور، رکود بزرگ اقتصاد آمریکا[۱۲] رقم خورد، شبیه آنچه اکنون در آمریکا پدید آمده است. بنابراین پذیرش دکترین ادوارد برنایز در «مهندسی رضایت» و «حاکمیت توده مصرفکننده»خیلی مؤثر نبود و موفقیت او بعدها خود را نشان داد. به تبع رکود عظیم اقتصاد آمریکا در دوره “هوور”، قدرت به “روزولت” رسید. او دهه ۱۹۳۰ را با تغییر دکترین قطعی فرهنگی دوره «ویلسون تا هوور» آغاز کرد. در دوره روزولت اعلام شد که انسان، حیوان غیرقابل اعتمادی نیست، بلکه «حیوان قابل اعتمادی» است. لذا جامعه برای کنترل ذهن و خواستههای این حیوان قابلاعتماد، بایستی از خودش کمک بگیرد. (کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۲۶۵)اکنون در کنار پدیده روابط عمومی، نهاد سنجش افکار عمومی نیز در جهان نهادینه شده است، که ره آورد عصر پذیرش تلقی «انسان، حیوان غیرقابل اعتماد» در دوره ۳۳ سالهی دوم قرن بیستم در آمریکا است. این نیز نمونهی دیگر از سبک زندگی آمریکایی است که بدون اینکه مردم از آن اطلاعاتی داشته باشند، در زندگی روزمره و در جامعهیشان با آن در ارتباطاند. جنگ جهانی دوم و هجوم نخبگان یهودی و غیریهودی ساکن اتریش و آلمان به آمریکا از یک سو، و روی کار آمدن “ترومن” و “آیزنهاور” به جای روزولت در کاخ سفید از سوی دیگر، زمینه را برای بازگشت ادوارد برنایز به صحنه مهیا کرد. او با سرمایهگذاری کمپانی جنرال موتورز، شهرکی ساخت که در آن ترکیب اقتصاد سرمایهداری با دموکراسی تودهای را به نمایش گذارد.
برنایز نام این شهرک را هوشمندانه «دموکرا-سیتی» نهاد. شهر دموکرا-سیتی، شهر سرمایهداری بازار بود: «چشماندازی از آمریکای آینده.» در این «دموکراسی» او اتوپیای کاپیتالیسم را ارائه کرد. در این دوره، دختر دایی برنایز، یعنی «آنا فروید»، دختر فروید، در کنار فوج عظیمی از دانشمندان علوم پایه -مانند انیشتین که بمب اتم را برای آمریکا به ارمغان آورد- تا دانشمندان علم روانشناسی، به آمریکا رسید و سردمدار پروژههای روانکاوی در آمریکایِ ماتمزدهی بعد از جنگ شد. دانشمندان روانکاو آن دوره، بیان میکنند که عمق نابسامانی روانی و ماتمزدگی تودههای انسانی جامعه آمریکای دهه ۱۹۵۰-۱۹۴۰ حیرتانگیز بوده است. عصر طلایی روانکاوی در آمریکا، در این دوره است. ثروت و منزلت روانکاوانی که دستورالعمل کنترل ذهن و رفتار انسان آمریکایی را تجویز میکنند، برای آنها موقعیت ممتاز یک صنف برگزیده و خوشاقبال را پدید آورد. (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۱۶۴)این موقعیتِ ممتازِ اجتماعیِ روانکاوانِ فرویدی، موجب بهرهگیری همزمان مُدل برنایز در مهندسی رضایت مبتنی بر روابط عمومی، و مُدل گالوپ در نظرسنجی است. این ترکیب را کسی به نام “ارنست دیکتر” کامل کرد. او با روش گالوپ به سراغ مصرفکننده رفته و انگیزه افراد را در خرید و مصرف بررسی کرد. سپس مبتنی بر مهندسی رضایت، انگیزههای فهرست شده را مبنای تولید کالا و تبلیغات قرار داد. این روند، زیاد طول نکشید که با واکنش نخبگان و مردم مواجه شد. جرقه آن با خودکشی “مرلین مونرو”، ستاره محبوب سینمای آمریکا زده شد. بنابر گزارش آدام کورتیس، در اواسط دهه ۱۹۶۰ مردم به فریبکاری روانکاوان اعتراض کردند و آنها را شیاد خواندند. ایووِن کامرون [۱۳] نه تنها در ابداع شیوه و شگردهای معاصرِ شکنجه در ایالات متحده نقشی محوری ایفا کرد، بلکه آزمایشهایش منطق بنیادیِ «سرمایهداری فاجعه» را نیز به نحو بینظیری آشکار میسازد. همچون اقتصاددانانِ بازار آزاد، که معتقدند فقط فاجعهای در ابعاد کلان- که، با ساختارشکنی، همهی رشتهها را پنبه کند- میتواند زمینه را برای «اصلاحات» کذایی آنان فراهم آورد. کامرون نیز باور داشت که با وارد آوردن یک رشته شوک به مغز انسان، میتواند ذهنهای معیوب را تهی کند و از هر چیز بزداید، وسپس بر آن لوحِ پاکِ نانوشته شخصیتهایی نوین را از نو بسازد.
[۱۴]در همان برهه از زمان، دانشکدهی اقتصاد دانشگاه شیکاگو تابعِ محضِ مرد جاهطلب و فرهمندی بود که با استفاده از شیوهی کامرون، خود را مأمور انجام انقلابی اساسی در حرفهاش یعنی اقتصاد، میدانست. وی «میلتون فریدمن» نام داشت، بنیانگذار «مکتب اقتصادی شیکاگو» و نویسندهی کتاب «سرمایهداری و آزدای»، [۱۵]که با به سخره گرفتن حق حیات و ابتداییترین حقوق مدنی مردم، مدعی بود که آرمانش رسیدن به نابترین شکلِ «دِموکراسیِ مشارکتی» است زیرا، با «آزادیِ انتخاب مصرفکننده در بازار آزاد، هر فردی برای آنچه میخواهد میتواند رأی بدهد.» به عبارتی میشود گفت که فرد مثلاً برای رنگ کراواتی که میخواهد، میتواند رأی بدهد. این است آن سبک زندگیِ آمریکایی که برای مردم به ارمغان آورده شده است. این رویکردِ کاخ سفید با دستیاریِ روانکاوان، از سوی نخبگانی چون “هربرت مارکوزه [۱۶] مورد نقد و اعتراض واقع شد. سرانجام نتیجه اعتراضها به روانکاوها و هیأت حاکمه آمریکا به اغتشاشهای خیابانی انجامید. جنبشهای دانشجویی در ۱۹۶۸ در دانشگاههای گوناگون از شیکاگو تا واشنگتندیسی به حرکت درآمدند. تنها در یک برخوردِ پلیس با آنها، چهار دانشجو کشته شدند. شعار دانشجویان واژگون ساختن هیأت حاکمه آمریکا بود. پس از مدت کوتاهی جنبش دانشجویی به بدترین شکل سرکوب شد و پس از این مرحله، استراتژی خود را تغییر داد: «بهجای تغییر جهان، خود را باید تغییر داد». بنابراین دانشجویانی که از سرکوب جنبش سرخورده و مأیوس شده بودند، برای درمان افسردگی سیاسی خود به منطقهای در کالیفرنیا کوچ کرده و با هدفی جدید دور هم جمع شدند. آنها به این نتیجه رسیدند که اکنون که نمیتوانند جهان را تغییر دهند، پس باید خود را تغییر دهند و با شرایط کنار آیند[۱۷] (دوان شولتز، ۱۳۸۴، ج۱، ص۲۰۳)به این ترتیب شدّت سرکوب جنبش اعتراضی و انزوای آن، یک راهکار برای سازمان سیا و افبیآی پدید آورد: «باید از روش فشار مستقیم، برای استحاله از درون جنبشهای اجتماعی استفاده کرد.» به عنوان مثال جنبش سیاهان آمریکا در جستوجوی احقاق حق خود بودند. “مارتین لوترکینگ”[۱۸] و “مالکم ایکس[۱۹] پیشتاز این جنبش اعتراضی بودند. بنابراین به شکلی زیرکانه سیاهان را نیز به درون بازی کشیدند و جنبش آنها را خنثی کردند. در این دوره، در رد کنترل ذهن، سازمان سیا به انتشار تحقیقات در حوزه کنترل ذهن پرداخت و در سطح عموم آن را بد جلوه داد. [۲۰]در ادامه فردی که رقیب زیگموند فروید محسوب میشد، یعنی “ویلهلم ریچ” نیز در آن مرحله به آمریکا گریخته بود. تئوری او برخلاف ایدئولوژی فرویدیسم که قائل به کنترل ذهن انسانها بود، یک ایدئولوژی غیرممانعتی بود. او معتقد به «رهاسازی» بهجای کنترل بود. «لسهفر» Laissez Faire یا «بگذار هر چه میخواهد بکند»، دکترین رایج فرهنگی-اجتماعی شد، دکترینی که در اقتصاد، قلب تئوریهای اقتصاد بازار را شکل میداد. (کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۱۰۵)عملاً از سال ۱۹۶۸میلادی به این سو، ایدئولوژی فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی ریچیسم، جایگزین فرویدیسم شد. دکترین فرهنگی این دوره، نفی دکترین انسان حیوان قابل اعتماد یا غیرقابل اعتماد بود، و در مقابل، قائل به این شد که «انسان، حیوان خودشکوفا» است.
انسان، بهعنوان حیوان خودشکوفا، بهجای تغییر جامعه، به تفسیر خود پرداخت. این انسان، خود را رها کرد؛ هرگونه که دوست میداشت پوشید، نوشید، خورد، زیست و مرد.در این دوره، جنبش فلسفی اگزیستانسیالیسم در آلمان و فرانسه و آمریکا، بروز اجتماعی داشت. در کشور آلمان، هایدگر، در فرانسهی آشوبزده ۱۹۶۸، ژانپُل سارتر، و در آمریکا، شخصی به نام “اِرهارد”، سران این «برآمدن از خود» و این اگزیستانس بودند. در جایی اِرهارد بیان می کند که: «وجود خود را چون پیازی ببین، سپس لایه لایه آن را کنار بزن، در لایه نهایی و مرکزی پیاز، به هیچ میرسی. انسان نیز اینگونه است: هیچ و پوچ!». یعنی خود را واکاو، و لایه لایه کنار بزن، در نهایت به هیچِ خود میرسی. اکنون پروژه EST اِرهارد در سراسر جهان ازجمله درکشورهای اسلامی وحتی ایران دارای مؤسسات گوناگونی است: مؤسسات خودشکوفایِ اگزیستانسیالیستی و نیهیلیستیِ EST. بر اساس اگزیستانسیالیسمِ اِرهارد در آمریکا، در دهههای اخیر جنبشهای اجتماعی متعددی در حوزه خودشکوفایی پدید آمدند: «جنبش بیتلها [۲۱]، جنبش هیپیها[۲۲]، جنبش پانکها[۲۳]، جنبش رپها[۲۴]، جنبش سَدومینها[۲۵] و جنبش سیطنیزم[۲۶]. [۲۷]. (رابرت ، ۱۳۸۱، ج۱، ص۲۰۴)همچنین در این دوره، در ادامه اقدامات “آلفرد کینزی” در مهندسی مناسبات سکس در جامعه آمریکا، خانم “نانسی فرایدی”، مشابه اقدامات کینزی را با رویکرد فمینیستی در حوزه زنان انجام داد و انقلاب جنسی دهه ۱۹۶۰ را در دهه ۱۹۷۰ نهایی کرد. تسهیلکننده این انقلاب در سکس، روند خودشکوفایی ارهارد و دیگران در آمریکای دهه ۱۹۷۰ – ۱۹۶۰میلادی بود. (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۷۴)مفهوم سبک زندگی را ابتدا جامعهشناس آلمانی “ماکس وبر” در دهه ۱۹۲۰ و سپس یک روانشناس اروپایی «آلفرد آدلر» در دهه ۱۹۳۰ در متن قاره اروپا مطرح کرده بودند، اما از منظر صرفاً جامعهشناختی و روانشناختی. در دهه ۱۹۷۰ سران اقتصاد سرمایهداری برای نجات دلار، دست به دامن روانشناسی به نام “آبراهام مازلو” شدند. پس از رکود عظیم اقتصادی دهه ۱۹۲۰، پشتوانه دلار آمریکا، فلزات گرانبها از جمله طلا بود. این پشتوانه در ۱۹۷۰ دچار مشکل شد و با اعلام رئیسجمهور آمریکا “نیکسون”، مبنی بر قطع ارتباط دلار با طلا، چند سال بعد بر اساس پروژه «ایگنوتوس» که از سوی هنری کیسینجر مطرح شد، پشتوانه دلار، منابع نفتی و روند استخراج و فرآوری و فروش این پدیده به عنوان طلای سیاه شد. (کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۲۴۵)سرخوردگیِ شکست ویتنام و جنگ ۱۹۷۳ اعراب و صهیونیسم که منجر به قطع صادرات نفت به غرب شد، ضرورت «بازمهندسی» مصرف در اقتصاد مصرفگرای آمریکا را نشان داد. اقتصاددانان نظام سرمایهداری در جوار روانشناسان از جمله “مازلو” به چارهجویی نشستند. نتیجه این چارهجویی، تشکیل تیم تحقیقاتی SRI در دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا بود. آبراهام مازلو، جدولی را در قالب کارت پستالی طراحی کرد و از طریق پست، به خانه شهروندان آمریکایی فرستاد. او در این کارت پستال، نیازهای انسان را طیفشناسی کرده بود. پاسخها که برگشت، گروه SRI آنها را به سوپرکامپیوتر دانشگاه استنفورد در ایالت کالیفرنیا سپردند. نتیجه پردازش سوپرکامپیوتر مزبور، پدید آمدن «هرم نیازهای انسانِ خودشکوفا» موسوم به «هرم نیازهای مازلو» شد.
تیم تحقیقاتی SRI به سرپرستی مازلو، اطلاعات به دست آمده از این هرم را در دستههایی خاص مبتنی بر انواع نیازها و تمایلات، طبقهبندی کرده و عنوان کلی «سبک زندگی» را به آن اطلاق کردند. به این ترتیب نام این هرم و روشهای جهتدهی به نیازها و امیال افراد را «سبک زندگی» نهادند و در این تلقی، دیگر طبقه اجتماعی معنی نداشت. آنچه مطرح بود، طبقهبندی افراد بر حسب نیازها و خواهشهای آنها بود. (دوان شولتز، ۱۳۸۴، ج۱، ص۱۵۳)بنابراین هرم «نیازهای مازلو» به تعبیر آدام کورتیس اساس شکلگیری مفهومی به نام «سبک زندگی آمریکایی»، یا «راه و روش آمریکایی برای زندگی» شد. هرچند این هرم در کشورهای جهان سوم یک پدیده روانشناختی ارزیابی میشود، اما در واقع یک مقولهی اقتصادی، برای بقایِ نظام کاپیتالیستی بوده و هست، که تلفیقِ تئوری مهندسی رضایت و پدیده روابط عمومی مورد نظر ادوارد برنایز، با مهندسی مناسبات جنسی کینزی و سیستم سنجش افکار گالوپ، با عملکرد ارنست دیکتر در بررسی انگیزه افراد در خرید و مصرف، سپس ترکیب این موارد با انسان خودشکوفایِ اِرهارد، و در نهایت هرم نیازهای مازلو محسوب میشود.بنابراین آنچه که امروز در بسیاری از کشورها و کشورهای جهان اسلام و حتی ایران سبک زندگی مینامند یک پدیده استراتژیک است که با مطالعه و برنامه و طرح استراتژیک توسط برنایز و ارهارد و مازلو، برای کاربردهای اقتصاد استراتژیک آمریکا تهیه و تدارک شده است. نکته جالب توجه این است که ادوارد برنایز در طول عمر قریب به یکصد سالهی خود، مشاور تبلیغات و روابط عمومی هفت رییسجمهور آمریکا نیز بوده است. (آنتونی گیدنز، ۱۳۷۸، ج۱، ص۹۸)«سبک زندگی» از عصر آبراهام مازلو به این سو، یک پدیده استراتژیک، در سیاست، فرهنگ و اقتصاد است، و آنگونه که آدام کورتیس در پژوهشهای خودش نشان میدهد، “رونالد ریگان”، “بیل کلینتون” و “جورج بوش” در آمریکا، و “مارگارت تاچر”، “جان میجر” و “تونی بلر” در انگلیس، از روشهای مربوط به مدیریت خواهشها و امیال انسانها استفاده کرده و با تکیه بر گزارههای سبک زندگی، توانستهاند در انتخابات پیروز شده و بر کرسی قدرت بنشینند.در واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ که برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک فرو ریخت، جورج دبلیو بوش اذعان کرد: «اکنون سبک زندگی آمریکایی زیر حمله است.» این جمله بوش یک انگاره استراتژیک است نه جامعهشناختی و روانشناختی. جالب است که بدانید در سال ۱۹۹۳ میلاد نیز در زیرزمین برجهایِ دوقلوی نیویورک یک حمله، در حد یک انفجارِ زیرزمینی صورت گرفت و در آن زمان نیز رییسجمهوریِ وقت آمریکا، بیل کلینتون اعلام کرد: «سبک زندگی آمریکایی مورد حمله واقع شده است.» (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۲۶۴)چرا سبک زندگی آمریکایی یک گزاره استراتژیک است؟ چون هرم نیازهای مازلو با مقاصد اقتصاد سرمایهداری تهیه شد و مبتنی بر آن هرم، حیات یک انسان بورژوا طبقهبندی و طیفشناسی شد. در واقع سبک زندگی آمریکایی یک عنوان دقیقتر دارد: «سبک زندگیِ بورژوایی». سیر سبک زندگی بورژوایی، سیر تحقق فردگرایی جدید با New Individualision (فرآیند نوفردگرایی) است. این همه راز مسأله سبک زندگی آمریکایی است. (کلاین، نائومی، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۹۷)سوپرپارادایم جامعه آمریکا را چیزی جز «اومانیسم» شکل نمیدهد. جامعه آمریکا یک جامعه اومانیست است که اصالت را به بشر میدهد. وقتی بشر اصالت یافت، همه چیز با بشر تعریف میشود، حتی خدا. در این صورت بشر است که حق دارد نه کسی یا چیزِ دیگری. لذا مبتنی بر اومانیسم Humanism، مفهومی پدید میآید تحت عنوان Human Rights که به معنای «حقوق بشر» ترجمه شده است. وقتی بشر اصالت یافت و حق او مبنا قرار گرفت، از این حق، پدیدهای شکل میگیرد به نام «سبک زندگی». در واقع هفت میلیارد بشر ساکن کرهی زمین، هفت میلیارد «حقِ خود» مبتنی بر «لسهفر» را در پی دارد، و این یعنی هفت میلیارد «سبک زندگی».[۲۸]سبک زندگی غربی و آمریکایی آنقدر به روبنا و ظواهر زندگی انسانها میپردازد که اغلب معتقد نیستیم یا حتی فراموش میکنیم که دارای لایههای عمیقتر تئوریک نیز هست. غفلت از مبانی، خود را در استفاده از روشهایی نشان میدهد که یا سکولاریسم پنهان است یا تقلید. (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۲۹۸)حیات طیبه و حیات خبیثهمهمترین و کاملترین تعریفی که در میان تعاریف متعدد از دین در فلسفه دین وجود دارد این است که «دین، راه و روش زندگی است».
پس دین، یعنی سبک زندگی. اکنون قاعده برعکس است، یعنی با اصالت یافتن انسان، حق انسان موجب شکلگیری حدود و ثغور زندگی شده است و این حدود، سبک و استیل زندگی را شکل میدهند. وقتی استیل و سبک زندگی شکل گرفت اکنون آن زندگی یک دین است: «سبک زندگی به مثابه دین». پس سبک زندگی بورژوایی، به تنوع و تکثر دینِ برآمده از آن میانجامد، از اینجا پلورالیسم دینی و کثرتگرایی در دین، مبتنی بر کثرت در سبک زندگی پدید میآید. (عیوضی،۱۳۸۶،ج۲، ص۱۴۲)حال اگر به جای این که سبک زندگی را منشأ دین بدانیم، دین را منشأ سبک زندگی بشناسیم، قاعده تغییر میکند و اصالت از آن خدا می شود نه بشر. در این صورت، به تعبیر غربیها، سوپرپارادایم «تئوئیسم رقم میخورد. وقتی اصالت خدا مطرح باشد، حق از آن خداست نه غیر خدا، یعنی غیر خدا حق ندارد حدود را تعیین کند. برخی از حدود الهی سلبی هستند مانند «ربا نخورید» و برخی ایجابی مانند «روزه بگیرید». مرجعی که این حدود را وضع کرده، ابتدا حق با اوست و حقوق او مقدم بر حقوق دیگران است. پس وقتی اصالت از آن خداست و خدا، محور است، حقوق الهی مطرح میشود. حقوق الهی در قالب حدود الهی، که در قواره دین ظهور و بروز مییابد. چون خدا یکی است، پس حق او نیز واحد است. حق واحد یک خدا، به یک دین منتهی و منتج میشود «إنّ الدینَ عِندَ اللهِ الإسلام» از یک دین واحد با احکام و حدود مشخص، یک سبک و روش زندگی پدید میآید و بر این مبنا پلورالیسم دینی شکل نمیگیرد. سیر حرکت از Humanism (اومانیسم) تا Human Rights (حقوق بشر)، سپس سبک زندگی بورژوایی، و در نهایت دینِ زمینیِ متکثر مبتنی بر آن سبک زندگی، در تلقی دینی به «حیات خبیثه» معروف است، چون ریشه در شرک و عدم توحید دارد و کسی مانند بشر با خدا شریک و حتی جایگزین شده است. ضمن اینکه با نفی حدود الهی، او خود، حد و حدود مشخص کرده است. اما سیر حرکت از خدامحوری به حقِ خدا، و سپس به دین، و در نهایت به سیره و روش زندگیِ برآمده از دین حنیف، «حیات طیبه» نامیده میشد. بنابراین در سبک زندگی بورژوایی، سبک زندگی به مثابه دین است، اما در اسلام، دین به مثابه سبک زندگی است.
سبک زندگی قرآنی – اسلامیتمدن نوین اسلامی بر مبنای انسانشناسی اسلامی است و البته بین انسان اسلام و انسان اروپا و غرب خیلی تفاوت است. در روایات از ائمه معصومین[sup]علیهمالسلام[/sup] آمده است که خداوند میفرمایند: «لایَسعَنی اَرضی وَ لاسَمائی وَ لکن یَسعَنی قَلب عَبدی المؤمِن؛ زمین و آسمان گنجایش مرا ندارد، قلب بنده مؤمنم گنجایش من را دارد.» بر این روایت، روایت دیگری بار میشود و آن این است: «مَن زارَ اَخاهُ مُؤمِنُ کَمَن زارَ اللهُ فی عَرش»، کسی که مؤمنی را دیدار میکند، مثل این است که خدا را در عرش زیارت کرده است. غرب در خصوص این معنی، از انسان چه میفهمد؟ هیچ! (مصطفوی،۱۳۲۸، ج۲، ص۹۳)ماهیتِ سبک زندگی چیزی است که جدیداً پدید نیامده است بلکه این اصطلاح و عبارتِ «سبک زندگی» است که به تازگی پدید آمده است. پیش از این فقط انبیاء و اوصیاء بودهاند و فقط دینِ الهی بوده است که به سبک زندگی بسیار اهمیت داده و جزئیاتی را در سبک زندگی و رفتارهای ظاهری پیروان خود مورد توجه قرار میداده است. لذا باید از جهان روشنفکری غرب سپاسگزار باشیم که موضوعِ سبک زندگی را طرح کرده است! چون باعث میشود احادیث و سخنان انبیاء و اولیاء بیشتر شنیده و مطالعه شود. نه اینکه چون غربیها این موضوع را مطرح کردهاند ما به جهت تقلید، دنبال آنها راه بیافتیم، بلکه از این جهت که مردم دشمن چیزهایی هستند که نمیفهمند «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا». لذا بسیاری از دشمنیها با معارف دینی (به خصوص وقتی به جزئیات رفتاریِ انسانها مربوط میشود)، از سرِ جهل است و اگر این جهل برطرف شود بسیاری از این دشمنیها با دین از بین میرود. (مصطفوی،۱۳۲۸، ج۲، ص۱۰۳)در ابتدا باید گفت منظور از «سبک زندگی» فرهنگ نیست، فرهنگ اموری را که اعمّ از سبک زندگی هستند (مانند عقاید و نگرشها) را نیز در برمیگیرد. در واقع سبک زندگی فقط به بخشی از فرهنگ اطلاق میشود، آن بخشی که به رفتار ظاهری انسان و به ظاهر انسان باز میگردد. در واقع سبک زندگی به آن بخشی از ظاهر و رفتار ظاهری انسان بازمیگردد که قابل مدیریت است و خصوصاً به زیبایی و خوشایندی نیز ربط پیدا میکند. البته ممکن است کسی سبک زندگی خود و همین ظاهر خود را بر اساس عقایدش تنظیم کند ولی حتماً از این عقاید خوشش میآمده که ظاهر خود را بر اساس آن درست کرده است. دیگرانی که این عنوان را استفاده میکنند به خوشایندیِ او کار دارند و به اینکه آیا ناشی از عقیدهی اوست یا نه، کاری ندارند.
به عنوان مثال در سبک زندگی مسلمانان در بسیاری از نقاط، لباس ماه محرّم و لباس عزا مشکی است و ممکن است در منطقهی دیگری برای عزاداری لباس دیگری مرسوم باشد. (مصطفوی،۱۳۲۸، ج۲، ص۱۲۱)سبک زندگی با اخلاق متفاوت است. لذا باید بگوییم که اسلام فقط با اخلاقِ ما کار ندارد بلکه با سبک زندگیِ ما نیز کار دارد. به طور مثال این که عصبیمزاج هستیم یا نه، جزء سبک زندگی نیست (بلکه به اخلاق مربوط میشود)، اما اینکه چگونه عصبانیت خود را ابراز کنیم جزء سبک زندگی است. مثلاً با ناسزا گفتن، فریاد زدن، شکستن ظروف و … عصبانیت خود را بروز دهیم جزء سبک زندگی محسوب میشود. اینکه ما آدمِ کریم و باسخاوتی هستیم ربطی به سبک زندگی ندارد ولی اینکه حاتمبخشیِ خود را چگونه بروز میدهیم به سبک زندگی مربوط میشود. (عیوضی،۱۳۸۶،ج۲، ص۱۴۵) سبک زندگی فقط ظاهر رفتار را شامل نمیشود که احیاناً زیباییهایی نیز داشته باشد.
بلکه این ظاهر رفتار وقتی دو ویژگی پیدا میکند عنوان سبک زندگی بیشتر به آن انطباق پیدا میکند:
۱– رفتار ظاهری و عادت رفتاریِ یک شخص در جامعه تبدیل به یک رسم یا عادت فردی شود.۲- جمعی از انسانها این ظاهر و روش را برای خودشان انتخاب کرده باشند.سبک زندگی و قرآن
نخستین خطابِ خداوند به جامعه ایمانی، دربارهی سبک زندگی بود. در اینجا نمونهای از اشارهی قرآن به سبک زندگی را بیان میکنیم که نشان میدهد سبک زندگی در دین چقدر اهمیت دارد. در قرآن حدود ۸۵ خطاب «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» وجود دارد که تماماً در مدینه نازل شده است. با اینکه در مکه نیز مؤمنین بودهاند، ولی گویا خطابِ «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» به «جامعهی» ایمانی است و گروه مؤمنینِ مظلومِ تحت شکنجهی مکه که «السابقون» هم بودند، شایستگی خطاب قرار گرفتن با عنوان «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» را پیدا نمیکنند. برخی علما میگویند دلیلش این بود که حاکمیت دینی در مکه نبوده است. صاحب المیزان علامه طباطبایی میفرمایند که معنای «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» با خطابِ «مؤمنون»، یا «اَلّذینَ یؤمِنون» متفاوت است. «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» خطابی است که دلالت بر احترام فوقالعاده به گروهی از مؤمنین دارد لذا این یک خطاب برجسته است و بارِ روانیِ مثبت ویژهای دارد و هر کسی که ایمان بیاورد را شامل نمیشود.در اولین سورهی مدنی قرآن یعنی سوره بقره میبینیم که اولین خطابِ «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» مربوط به یک سبک رفتاری است نه یک اخلاق و عقیده یا علاقه، آن هم رفتاری که غیرعبادی و غیر حقوقی است و خداوند متعال اولاً آن را به عنوان یک «سبک» مورد نقد قرار میدهد و ثانیاً به زیبایی و عدم زیباییِ آن توجه دارد. خداوند در این آیه میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ أَلیمٌ».برای اینکه معلوم شود این آیه به سبک رفتار مربوط میشود (که سبک گفتار نیز بخشی از سبک رفتار است) باید به تاریخ مراجعه کنیم تا ببینیم شأن نزول این آیه چه بوده است. در آن زمان یهودیها در بین خودشان اصطلاحی داشتند که در میان مردم مدینه رواج نداشته است و آن هم اینکه وقتی میخواستند با طعنه و ناسزا به کسی بگویند «صبر کن» از عبارت «راعنا» استفاده میکردند و مفسرین گفتهاند که ناسزا یا نفرین تلقی میشد. بنابراین وقتی پیامبر[sup]صلیاللهعلیهوآله[/sup] مطلبی را سریعاً بیان میفرمودند و مردم متوجه نمیشدند و میخواستند به پیامبر[sup]صلیاللهعلیهوآله[/sup] بگویند «صبر کنید، ما متوجه نشدیم» از همین عبارت یهودیان، «راعنا» استفاده میکردند و مقصودِ بدی نیز از این سخن نداشتند. اما وقتی یهودیان در برابر پیامبر[sup]صلیاللهعلیهوآله[/sup] این کلمه را به کار میبردند، بین خودشان (در دلشان) میخندیدند چون از این کلمه معنای بدی برداشت میکردند و به نوعی طعنه میزدند. به همین دلیل آیهی فوق نازل شد تا مردم مدینه و مسلمانان از این کلمه استفاده نکنند. این آیه نشان میدهد که خداوند به جزئیات رفتاری در مصداق گفتار -که مصداقی برای سبک زندگی محسوب میشود- چقدر اهمیت میدهد. (مصطفوی،۱۳۲۸، ج۲، ص۱۴۳)
پروردگار مهربان، ذرهای اهانت به اولیاءالله را تحمل نمیکند.
لذا در روایت آمده است که به همهی مردم احترام بگذار، مبادا در بینِ مردم یک نفر از اولیای خدا باشد که تو او را نشناسی و به او بیحرمتی کنی. «إِنَّ اللَّهَ أَخْفَى وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا یَکُونُ وَلِیَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَم». از سویی ائمه اطهار[sup]علیهمالسلام[/sup] نیز در برخورد با مردم و بیحرمتیها خیلی کوتاه میآمدند و سعی میکردند که رفتار زشت و اشتباه مردم را با نفرین پاسخ ندهند زیرا از عواقب آن نفرین با خبر بودند.
تکنیک های قرآنی برای سبک زندگی(وَ ابْتَغِ فیما آتاک اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لا تَنْسَ نَصیبَک مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْک وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ : و با آنچه خدایت داده سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنیا فراموش مکن، و همچنانکه خدا به تو نیکى کرده نیکى کن و در زمین فساد مجوى که خدا فسادگران را دوست نمىدارد.( القصص : ۷۷)
[b]تکنیک اول :
زندگی و چگونگی آن همواره دغدغه بشر بوده است. بدون شک انسان برای گریز از توحش و راهیابی به زندگی انسانی و سبک صحیح آن و همچنین حیات طیبه و تخلق به اخلاق کریمه و رهایی از افسردگی به یک عامل مهار کننده نیازمند است که روح او را در کنترل خود قرار دهد تا بتواند به فطرت بشری جهت زندگی اجتماعی رنگ و لعاب انسانی و الهی دهد. از اینرو می توان گفت که سبک زندگی جایگاه مهمی در فرایند ایجاد جامعه نو جهانی دارد. در اینکه سبک زندگی چیست؟ و اگر فردی بخواهد سبک زندگی خود را شکل دهد بر اساس چه مدلی باید عمل نماید؟ به صورت اجمال می توان بیان کرد که سبک زندگی به آن بخش از رفتارهای انسان باز می گرددکه قابل مدیریت است و اگر خواسته باشیم به انسان که جانشین خدا در روی رمین است بها دهیم باید بگذاریم تا بر اساس فطرت الهی خود به جایگاه رفیع خود حتی در زندگی دست یابد.آنچه در این پزوهش دنبال می شود مقایسه سبک زندگی از دیدگاه اندیشه غرب و اسلام است.
در اندیشه غرب آنقدر به روبناها و ظواهر زندگی انسانها پرداخته شده که اغلب به لایه های عمیق انسانی توجه نشده است. اما در تفکر توحیدیِ؛ نوع نگاه کاملا متفاوت است چرا که به ندای فطری بشر پاسخ مثبت داده شده که برای بهتر زندگی کردن با الگو ها و تکنیک های دینی می توان دغدغه های بشر را از بین برد و حتی افکار را در جهت مثبت هدایت کرد.در این پزوهش برای درک و شناخت بهتر سبک زندگی، ضمن شناخت مفهوم آن، ابتدا این موضوع را از نگاه باورهای غربی که بسیار بر روی آن ادعا دارند مورد مطالعه قرارمی دهیم و نمونههای بارز آن را مطرح می کنیم و سپس از نگاه اسلام مورد بحث و بررسی قرارمی دهیم. تاروشن گردد که تفاوت میان سبک زندگی غربی و سبک قرآنی– اسلامی در کجا وتا چه حدی است و چه عمقی از زندگیهای روزمرهی مسلمانان درگیر در سبک زندگی غربی و آمریکایی شده است. برای تکمیل استدلال ها و تحلیل ها از منابع و کتب مفیدی استفاده شده و از راهنمایی های صاحبنظران مختلفی بهره گرفته شده است امید است خوانندگان این مطالب با نقد و اظهار نظرهای خود یاریگر ما باشند.
ان شاء الله
تعریف سبک زندگی
واژه (Life style) به معنی سبک زندگی، روشهای متفاوت زندگی را نشان میدهد. این اصطلاح همچنین میتواند مقایسه «شیوههای زندگی» کشف شده در میان گروههای متفاوت را در جامعه نشان دهد. اصطلاح سبک زندگی به معنای «طرز زندگی» نیز مفهومسازی شده است. «طرز زندگی» معمولاً از طریق ارزشها و «روشهای مصرف» شناخته میشود که ناشی از تمایز فزاینده جوامع سرمایهداری پیشرفته است. از آنجاییکه هر کنشگری برای پاسخ به نیازهای خود، به کمک امکانات و راه و روشهای موجود، از «اشیاء» به شیوهی خاصی استفاده میکند، انواع، طرز رفتار، ترجیحات و جهتگیریهای خاصی را در زندگی دارد، بنابراین سبک او با شخصیتش ارتباط مییابد.(عیوضی،۱۳۸۶،ج۲، ص۲۳۱)
در تعریف مفهومی سبک زندگی، جامعهشناس بریتانیایی، “آنتونی گیدنز” معتقد است: «سبک زندگی را میتوان مجموعهای کم و بیش جامع از عملکردها تعبیر کرد که فرد آنها را به کار میگیرد. این عملکردها نه فقط نیازهای جاری او را برآورده میسازد بلکه روایت خاصی را هم که وی برای هویت شخصی خویش برمیگزیند، در برابر دیگران مجسم میسازد.» سبک زندگی مجموعهای نسبتاً منسجم از همه رفتارها و فعالیتهای یک فرد معین در جریان زندگی روزمره است.
در جامعه شناسی(style of lif) به معنای «سبک زندگی»، همانا آفرینش و خلق هنرمندانهی یک راه و روش خاص با توجه به امکانات در دسترس و پایگاه اقتصادی- اجتماعی و همچنین محدودیتهای فردی و اجتماعی تعریف شده است و هنر فرد در کشف و انتخاب مناسبترین و خردمندانهترین راه برای پاسخ به توقعات و تحقق اهداف است. بنابراین در گزینش سبک زندگی، هنر و خرد توأمان نقش مییابند. سبک زندگی به معنای روشها و طرحهای زندگی، از طریق ارزشها و الگوهای رفتاری با فرهنگ ارتباط مییابد. از عناصر اساسی سازنده الگوهای رفتاری و روشهای عمل (سبک زندگی) به کارگیری خرد، عقل و فهم از یک طرف و ذوق و سلیقه از طرف دیگر است. به کارگیری قوه خرد و سلیقه در انتخاب و ارجاع الگوهای عمل در زندگی مستلزم فهم و درک روابط میان خود و دیگران از طریق آموزشها، مشارکت و تجارت است. بنابراین هر چه الگوها و طرحهای انتخابی اندیشیدهتر و کاربردیتر باشند، دارای قابلیت اعتماد و اتکاء بیشتری خواهند بود. (آنتونی گیدنز، ۱۳۷۸، ج۱، ص۱۹۸)“آلن سوبل” فیلسوف آمریکایی در کتاب «سبک زندگی و ساختار اجتماعی» میگوید ساختار سبک زندگی با ساختار اجتماعی جوامع مرتبط است، اما انتخابهای قابل دسترس برای هر فرد، تا حدود زیادی به موفقیت فرد در درون آن ساختار وابسته است. (کلاین، نائومی، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۲۳)
سبک زندگی چیست؟
مفهوم «سبک زندگی» از جمله مفاهیم علوم اجتماعی و علم جامعهشناسی و مردمشناسی است که در دهه اخیر بسیار مورد توجه عالمان علوم اجتماعی و مدیران فرهنگی قرار گرفته است؛ سبک زندگی معنایی است که از به هم تنیدگی و پیوند و نظاموارگی و شبکهای بودن عوامل متعددی که در شیوههای زندگی یا اقلیمهای زیستن انسان تأثیر میگذارند، به وجود آمده است.مفهوم سبک زندگی و دامنه به کارگیری آن در ادبیات علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی رواج زیادی یافته است تا حدی که بعضی معتقدند که این مفهوم قابلیت جانشینی بسیاری از واژگان موجود از جمله مفهوم طبقه را داراست و میتواند به نحو دقیقتری، گویای واقعیت پیچیده رفتارها و حتی نگرشهای فرهنگی و اجتماعی در جامعه امروز ما باشد و حتی برخی اندیشمندان به کارگیری آن به جای مفاهیم فراگیری چون قومیت و ملیت را مطرح کردهاند. سبک زندگی در رشته مطالعات فرهنگی به مجموعه رفتارها، مدلها و الگوهای کنشهای هر فرد اطلاق میشود که معطوف به ابعاد هنجاری، رفتاری و معنایی زندگی اجتماعی او باشد و نشان دهنده کم و کیف نظام باورها و کنشها و واکنش های فرد و جامعه میباشد. به عبارتی سبک زندگی دلالت بر ماهیت و محتوای روابط، تعاملات و کنشهای اشخاص و آحاد مردم در هر جامعه دارد. (کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۱۴۵)در اکثر تعریفهای سبک زندگی میتوان دو مفهوم را یافت که در تعریف سبک زندگی در نظر گرفته شده است؛ و در واقع هر دو مفهوم هم، به واژه «سبک» باز میگردد: اول، مفهوم وحدت و جامعیت و دوم، مفهوم تمایز و تفارق. به این معنی که سبک زندگی حاکی از مجموعه عوامل و عناصری است که کم و بیش به طور نظاممند با هم ارتباط داشته و یک شاکله کلی فرهنگی و اجتماعی را پدید میآورند. همین پیوستگی، اتحاد و نظاممندی این کُل را از کُلهای دیگر متمایز میکند. وجود کلماتی همچون الگو، نظاممندی، کلیت، هویت و تمایز در بیانات اخیر رهبر فرزانه انقلاب [۱] نیز حاکی از همین مطلب است و به همین دلیل است که امروز از دو مدل و الگوی متمایز و متفاوت سبک زندگی اسلامی و غربی سخن میگوییم.واژگان مترادف سبک زندگی اسلامی: «سبک زندگی شیعی، ارزشی، ایدئولوژیک، جهادی، انقلابی، دینی و بسیجی» است و تعابیر معادل سبک زندگی غربی: «سبک زندگی اروپایی، مسیحی، آمریکایی و وسترنیزه[۲] می باشد اما آن چه در تعریفهای سبک زندگی، جلوهگر میشود آن است که این تعریف قرابت بسیاری با مفهوم هویت پیدا میکند اما با این تفاوت که علاوه بر هویت، مناسبات و رفتارهای عینی و واقعی زندگی را نیز شامل میشود و میتوان مثالها و مصداقهایی از زندگی واقعی را شاهد آورد که رهبر انقلاب نیز به بیست و هشت[۳] مورد از آنها اشاره کردند. (کلاین، نائومی، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۵۷)واژه «سبک زندگی» به حد کافی ساده به نظر میرسد که هر کس بتواند مفهوم کلی آن را دریابد. اما باید توجه کرد که این اصطلاح از فرهنگ خارجی وارد زبان و فرهنگ اسلامی شده است و نیاز به بازتعریف دارد. اگر چه تعریف کلی سبک زندگی به عنوان نحوه و روش زندگی کردن عام و قابل تعمیم به هر فرهنگی به نظر میرسد؛ اما وقتی این مفهوم را به عرصه عملی و کاربردی ببریم، اختلافها رخ مینمایند.
سبک زندگی در نگاه غرب
در فرهنگ غربی که خاستگاه مفهوم سبک زندگی است، این عبارت بیشتر در خصوص تطابق زندگی فردی با تیپهای شخصیتی یا گروهی خاص به کار میرود. به عنوان مثال عدهای مانند خواننده یا بازیگر بخصوصی لباس میپوشند، حرف میزنند، راه میروند، یا آرایش میکنند. گروهی از مرام یک آیین پیروی میکنند و سر میتراشند، ازدواج نمیکنند یا لباس خاص میپوشند. برخی با دوستان یا همفکران خود حول مورد مشترکی که میتواند ادبیات، سیاست، ورزش یا تفریح خاصی باشد، گرد هم میآیند و بعضی رفتارها را به عنوان نماد اشتراکشان انتخاب میکنند. در مجموع همه اینها سبک زندگی این افراد میشوند. (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۱۰۴)از منظر غربی سبک زندگی شیوه و روش زندگی فرد در حوزههای مختلف زندگی او اعم از فردی یا اجتماعی است. اما آنچه نگاه غربی از تعریف آن باز مانده است، «مبنا» و شیوه انتخاب این سبک است. اگر فردی بخواهد سبک زندگی خود را شکل دهد، بر چه اساسی باید از انواع و اقسام سبکها و شیوههای رفتاری، یکی را انتخاب و یا حتی اختراع کند؟! در نگاه غربی و غیردینی این مبنا در فردگرایی و اصالت سود و لذت خلاصه میشود؛ یعنی هر شیوهای که فرد به آن علاقهی بیشتری داشته باشد یا اینکه بیشتر به مذاقش خوش بیاید سبک زندگی خوبی خواهد بود! (آنتونی گیدنز، ۱۳۷۸، ج۱، ص۲۰۳)ساموئل هانتینگتون در کتاب «چالشهای هویت در آمریکا» موفقیت نظام سیاسی آمریکا را در هویتسازی علیرغم حضور افراد متعدد خارجی با رسوم، اعتقادات و فرهنگهای متفاوت و بعضاً متضاد با تمامی جهان خاکی و در یک کلمه «آمریکایی کردن» (Americanization) آنها میداند. به این معنا که ما با دین شما، مذهب شما، رنگ پوست و موی شما کاری نداریم؛ فقط آمریکایی زندگی کنید، حتی اگر مسلمان هستید. هانتینگتون معتقد است که تداوم جامعهی آمریکا در پرتو فرآیند آمریکاییکردن ممکن میشود؛ با این استراتژی که در مدل مرکز- پیرامون یا شمال- جنوب و برای افزایش حداکثری عمق استراتژیک آمریکا باید وارد زندگی پیرامونیها و جنوبیها نیز بشود. (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۲۸۴)تفکیک سبک زندگی از اعتقادات و دین- به عبارتی سکولاریزه کردن سبک زندگی- مهمترین دستاورد نظام سلطه بوده که مرزهای آن به جامعهی آمریکایی محدود نمیشود. با این منطق بوده که «فرهنگ مهاجم» غرب خود را تبدیل به «فرهنگ غالب» کرده است. وقتی انسانهای بسیاری در خارج از مرزهای آمریکا، آمریکایی زندگی میکنند، ایالات متحده میتواند به عنوان عمق استراتژیک خود روی آنها حساب کند. موفقیتی که آمریکاییها نتوانستند با قدرت نظامی و سیاسی خود به آن دست یابند، با آمریکایی کردن زندگی بسیاری از مردمان جهان برایشان فراهم آمده است.
“جوزف نای”، نظریهپرداز «قدرت نرم» معتقد است که آمریکا در دیپلماسی عمومی خود با دو بازوی رسانهای و آموزشی، رؤیاها و انتخابهای جهانیان را میسازد. (کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۱۴۵)اهمیت شناخت سبک زندگی غربی و آمریکایی در این است که این موضوع در غرب قدمت کوتاهی دارد، که علیرغم آن، به مسأله طراز نخست فرهنگی غرب تبدیل شده است. در نتیجه، به اعتقاد برخی از اندیشمندان اسلامی، اگر موضوع سبک زندگی را یکی از مدخلهای جامعهسازی، یعنی جامعه از حیث آنچه که «باید» باشد، بدانیم، پس چیستی، چرایی و چگونگی سبک زندگی، یک موضوع استراتژیک است. (رابرت ، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۳۵)زندگی و چگونگی آن، همواره دغدغه بشر بوده است. مفاهیم «حیات» در قرآن، «Life» در انگلیسی، و «زندش» یا «زندگی» در فارسی، مبین این قدمت هستند. اما سبک زندگی که امروز بر زبانها جاری است، اغلب منظور سبک زندگی مهاجم و هژمون آمریکایی است که با عنوان American Lifestyle یا An American Way of Life که «راه و روش زندگی آمریکایی» است، معرفی میشود. سبک زندگی آمریکایی با این تلقی، مبتنی بر بررسیهای محققی به نام «آدام کورتیس»[۴] در حدود ۴۰ سال پیشینه دارد. بررسی مبسوط او، روند شکلگیری و تحقق «New Individualism» [۵] یا «نوفردگرایی» و تفرد جدید را نشان میدهد.
مدرنیته، در قرون اخیر، «اصالت فرد»[۶] را بشارت داده بود، و پس از تحقق آن، جامعه آمریکا، در نیمه دوم قرن بیستم، قدم به مرحلهی نوین اصالت فرد گذارد. روند متفردسازی نوین افراد جامعه آمریکا که «New Individualision»[۷] خوانده میشود، در قرن بیستم، دو عصر پیاپی را در برمیگیرد: «عصر فرویدیسم» و «عصر ریچیسم». عصر فرویدیسمِ فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در آمریکا از سال ۱۹۱۰ میلادی آغاز و تا اواسط دهه ۱۹۶۰ در دوره ریاستجمهوری “جان اف کندی” استمرار مییابد. (دوان شولتز، ۱۳۸۴، ج۱، ص۶۷)مُبدع عصر فرویدیسم در آمریکا، خواهرزاده “زیگموند فروید”، به نام “ادوارد برنایز” است. او که جوان جویای نام و فرصتطلبی بود، در جریان جنگ جهانی اول، به “ویلسون” رییسجمهوری وقت آمریکا نزدیک شده و در سفر پیروزی جنگ جهانی، در شهر پاریس فرانسه، با او همراه میشود. وقتی مردم پاریس، رییسجمهوری آمریکا را به عنوان یکی از رهبران پیروز جنگ میپذیرند و به دور او حلقه میزنند، ادوارد برنایز با خود میاندیشد که از این اقبال و توجه مردم، چگونه میتوان مُدلی ساخت برای سایر حوزهها؟! مثلاً در حوزه سیاست و اقتصاد چگونه میتوان اقبال و توجه مردم را جلب کرد؟ برای یافتن پاسخی برای این دغدغهی خود، بهسراغ دیدگاههای علمی دایی خود، زیگموند فروید میرود. فروید، انسان را واجد دو بخش کلی معرفی میکرد: «بخش خِردورز» و «بخش غیرخِردورز».
(کلاین، نائومی، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۶۷) (دوان شولتز، ۱۳۸۴، ج۱، ص۶۷)انسانها اغلب اسیر بخش غیرخردورز خود هستند. این بخش، در برگیرنده قوه غضب و شهوت بشر است. لذا فروید مدعی بود که توده انسانها، اسیر بخش خشم و شهوت خود هستند. آدام کورتیس اذعان میکند که این نگاه بدبینانه فروید به انسان تا آخر عمر او همراهش بود و میانگاشت انسان حیوانی غیرقابل اصلاح است. خواهرزاده او ادوارد برنایز، کلید حل معما را یافته بود: «اگر تودههای انسانها، چیزی جز توده خشم و شهوت بالقوه نیستند، راه جلباعتماد و توجه آنها، کنترل و جهت دادن به این قوه آنهاست»؛ یعنی جهت دادن به امیال و تمنّاها. او دیدگاههای فروید را برای جهت دادن به امیال و خواهشهای انسان بهکار بست و در تلفیق آن با روشهای جامعهشناسِ سیاسی معروف آن دوران یعنی “والتر لیپمن”، بنای یک نظریهی نوین در روانشناسی سیاسی را نهاد: «نظریه مهندسی رضایت»!(کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۱۴۵)تئوری مهندسی رضایت، حاکی از آن بود که از راه جهت دادن به خواستهها و امیال و آرزوهای غیرعقلانی انسانها، میتوان رضایت سیاسی-اجتماعی آنها را جلب کرد. پروژه مشترک برنایز-لیپمن، بهشدّت مورد توجه کاخ سفید واقع شد.
در این مرحله، ادوارد برنایز، در رقابت با سازمان تبلیغات ژنرال دکتر”گوبلز”[۸]در آلمان نازی، طرح ایجاد مؤسسهی«روابط عمومی»را ارائه نمود.نهاد روابط عمومی Publi Relation، نهاد تبلیغات ویژهای است که درصدد مهندسی رضایت مخاطب سازمان متبوع آن است. آنچه امروز در جهان از غرب تا شرق و حتی کشورهای اسلامی به نام نهاد روابط عمومی شناخته میشود، ساخته و پرداخته ادوارد برنایز، با این مبانی ویژه است: مبانی فرویدی، که قائل به برتری و تفوق بُعدِ غیرعقلانی انسان است و با مدیریت این بعد انسان، میتوان خواستهها و آرزوهای او را پروراند و جهت داد. عصر روابط عمومی که تا دورهی “روزولت” در اواسط دهه ۱۹۳۰ ادامه یافت، یک دکترین قطعی فرهنگی را تعقیب میکرد: «انسان حیوان غیرقابل اعتمادی است»، لذا باید ذهن او توسط جامعه کنترل شده و به امیال و تمنّاهای او جهت داده شود. پیامد اقتصادی این دکترین، رواج مصرفگرایی بود. ادوارد برنایز، با دستگاه روابط عمومی خود، تبلیغات رسانهای را برای جهت دادن به خواستههای مردم سامان داد و مبدع تکنیکهای تبلیغاتی گستردهای شد که با کمال تأسف اکنون در تلویزیونها، روزنامهها و بیلبوردها در سراسر دنیا مشاهده میشود. باید هشدار داد که این یکی از سبکهای زندگیِ آمریکایی است که روزِ سازندگان و نفع برندگانِ این جریان بدون آن شب نمیشود و از صبح تا شب آن را به خوردِ مردم جامعهها میدهند و آنچه را که در زندگیها دارای ارزش نیست، ارزشمند و ضروری جلوه میدهند. یکی از موارد را شخصِ آقای برنایز تعریف میکند که، رییس کمپانی تنباکو در ایالات متحده بهسراغ او میآید و میپرسد چه راهی را برای جلب توجه زنان جهت کشیدن سیگار پیشنهاد میکند؟! او شکوه میکند که نیمی از جمعیت آمریکا را زنان تشکیل میدهند اما سیگار نمیکشند و این یعنی نیمی از بازار در سکون و به عبارتی خاموش است. برنایز در پاسخ به این شخص و برای راهنمایی به او پیشنهادِ یک شیوهی تبلیغی را میکند. با این مضمون که اینگونه تبلیغ کنید که سیگار علامت رجولیت[۹] است و با یک ترفند تبلیغاتی، زنان را به صحنه آورده و در مدت کوتاهی، کشیدن سیگار در بین زنان آمریکا رایج و عادی میشود.«هوور» رییسجمهوری آمریکا در دهه ۱۹۲۰ از این دکترین فرهنگی-اقتصادی استقبال کرد و شعار «مصرفگرایی، موتور محرک اقتصاد آمریکا» را مطرح کرد. آدام کورتیس از این دوره، به عصر تبدیل دموکراسی به «Consumercrasy»[۱۰] یاد میکند، یعنی عصری که در آن مفهوم رایج «حاکمیت توده مردم»، جای خود را به «حاکمیت توده مصرفکننده» میدهد. (رابرت ، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۴۴)“آلفرد کینزی”[۱۱] در دهه بعد، یعنی در دهه ۱۹۳۰ بر پایه ترکیب تلقی فروید با تلقی داروین از حیات، نوع دوم مهندسی امیال و خواهشهای تودههای انسانی را ارائه میکند: «مهندسی مناسبات جنسی». کینزی، دو جلد کتاب هنجارشکنانه مینویسد: «مناسبات جنسی مردان» و «مناسبات جنسی زنان». او با یک نمونهگیری گسترده شش هزار نفری در سطح آمریکا، روابط جنسی آحاد جامعه آمریکایی را طبقهبندی میکند؛ اقدامی که راه را برای انقلاب جنسی در آمریکای دهه ۱۹۶۰ هموار کرد. (آنتونی گیدنز، ۱۳۷۸، ج۱، ص۲۰۳)در عصر هوور، رکود بزرگ اقتصاد آمریکا[۱۲] رقم خورد، شبیه آنچه اکنون در آمریکا پدید آمده است. بنابراین پذیرش دکترین ادوارد برنایز در «مهندسی رضایت» و «حاکمیت توده مصرفکننده»خیلی مؤثر نبود و موفقیت او بعدها خود را نشان داد. به تبع رکود عظیم اقتصاد آمریکا در دوره “هوور”، قدرت به “روزولت” رسید. او دهه ۱۹۳۰ را با تغییر دکترین قطعی فرهنگی دوره «ویلسون تا هوور» آغاز کرد. در دوره روزولت اعلام شد که انسان، حیوان غیرقابل اعتمادی نیست، بلکه «حیوان قابل اعتمادی» است. لذا جامعه برای کنترل ذهن و خواستههای این حیوان قابلاعتماد، بایستی از خودش کمک بگیرد. (کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۲۶۵)اکنون در کنار پدیده روابط عمومی، نهاد سنجش افکار عمومی نیز در جهان نهادینه شده است، که ره آورد عصر پذیرش تلقی «انسان، حیوان غیرقابل اعتماد» در دوره ۳۳ سالهی دوم قرن بیستم در آمریکا است. این نیز نمونهی دیگر از سبک زندگی آمریکایی است که بدون اینکه مردم از آن اطلاعاتی داشته باشند، در زندگی روزمره و در جامعهیشان با آن در ارتباطاند. جنگ جهانی دوم و هجوم نخبگان یهودی و غیریهودی ساکن اتریش و آلمان به آمریکا از یک سو، و روی کار آمدن “ترومن” و “آیزنهاور” به جای روزولت در کاخ سفید از سوی دیگر، زمینه را برای بازگشت ادوارد برنایز به صحنه مهیا کرد. او با سرمایهگذاری کمپانی جنرال موتورز، شهرکی ساخت که در آن ترکیب اقتصاد سرمایهداری با دموکراسی تودهای را به نمایش گذارد.
برنایز نام این شهرک را هوشمندانه «دموکرا-سیتی» نهاد. شهر دموکرا-سیتی، شهر سرمایهداری بازار بود: «چشماندازی از آمریکای آینده.» در این «دموکراسی» او اتوپیای کاپیتالیسم را ارائه کرد. در این دوره، دختر دایی برنایز، یعنی «آنا فروید»، دختر فروید، در کنار فوج عظیمی از دانشمندان علوم پایه -مانند انیشتین که بمب اتم را برای آمریکا به ارمغان آورد- تا دانشمندان علم روانشناسی، به آمریکا رسید و سردمدار پروژههای روانکاوی در آمریکایِ ماتمزدهی بعد از جنگ شد. دانشمندان روانکاو آن دوره، بیان میکنند که عمق نابسامانی روانی و ماتمزدگی تودههای انسانی جامعه آمریکای دهه ۱۹۵۰-۱۹۴۰ حیرتانگیز بوده است. عصر طلایی روانکاوی در آمریکا، در این دوره است. ثروت و منزلت روانکاوانی که دستورالعمل کنترل ذهن و رفتار انسان آمریکایی را تجویز میکنند، برای آنها موقعیت ممتاز یک صنف برگزیده و خوشاقبال را پدید آورد. (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۱۶۴)این موقعیتِ ممتازِ اجتماعیِ روانکاوانِ فرویدی، موجب بهرهگیری همزمان مُدل برنایز در مهندسی رضایت مبتنی بر روابط عمومی، و مُدل گالوپ در نظرسنجی است. این ترکیب را کسی به نام “ارنست دیکتر” کامل کرد. او با روش گالوپ به سراغ مصرفکننده رفته و انگیزه افراد را در خرید و مصرف بررسی کرد. سپس مبتنی بر مهندسی رضایت، انگیزههای فهرست شده را مبنای تولید کالا و تبلیغات قرار داد. این روند، زیاد طول نکشید که با واکنش نخبگان و مردم مواجه شد. جرقه آن با خودکشی “مرلین مونرو”، ستاره محبوب سینمای آمریکا زده شد. بنابر گزارش آدام کورتیس، در اواسط دهه ۱۹۶۰ مردم به فریبکاری روانکاوان اعتراض کردند و آنها را شیاد خواندند. ایووِن کامرون [۱۳] نه تنها در ابداع شیوه و شگردهای معاصرِ شکنجه در ایالات متحده نقشی محوری ایفا کرد، بلکه آزمایشهایش منطق بنیادیِ «سرمایهداری فاجعه» را نیز به نحو بینظیری آشکار میسازد. همچون اقتصاددانانِ بازار آزاد، که معتقدند فقط فاجعهای در ابعاد کلان- که، با ساختارشکنی، همهی رشتهها را پنبه کند- میتواند زمینه را برای «اصلاحات» کذایی آنان فراهم آورد. کامرون نیز باور داشت که با وارد آوردن یک رشته شوک به مغز انسان، میتواند ذهنهای معیوب را تهی کند و از هر چیز بزداید، وسپس بر آن لوحِ پاکِ نانوشته شخصیتهایی نوین را از نو بسازد.
[۱۴]در همان برهه از زمان، دانشکدهی اقتصاد دانشگاه شیکاگو تابعِ محضِ مرد جاهطلب و فرهمندی بود که با استفاده از شیوهی کامرون، خود را مأمور انجام انقلابی اساسی در حرفهاش یعنی اقتصاد، میدانست. وی «میلتون فریدمن» نام داشت، بنیانگذار «مکتب اقتصادی شیکاگو» و نویسندهی کتاب «سرمایهداری و آزدای»، [۱۵]که با به سخره گرفتن حق حیات و ابتداییترین حقوق مدنی مردم، مدعی بود که آرمانش رسیدن به نابترین شکلِ «دِموکراسیِ مشارکتی» است زیرا، با «آزادیِ انتخاب مصرفکننده در بازار آزاد، هر فردی برای آنچه میخواهد میتواند رأی بدهد.» به عبارتی میشود گفت که فرد مثلاً برای رنگ کراواتی که میخواهد، میتواند رأی بدهد. این است آن سبک زندگیِ آمریکایی که برای مردم به ارمغان آورده شده است. این رویکردِ کاخ سفید با دستیاریِ روانکاوان، از سوی نخبگانی چون “هربرت مارکوزه [۱۶] مورد نقد و اعتراض واقع شد. سرانجام نتیجه اعتراضها به روانکاوها و هیأت حاکمه آمریکا به اغتشاشهای خیابانی انجامید. جنبشهای دانشجویی در ۱۹۶۸ در دانشگاههای گوناگون از شیکاگو تا واشنگتندیسی به حرکت درآمدند. تنها در یک برخوردِ پلیس با آنها، چهار دانشجو کشته شدند. شعار دانشجویان واژگون ساختن هیأت حاکمه آمریکا بود. پس از مدت کوتاهی جنبش دانشجویی به بدترین شکل سرکوب شد و پس از این مرحله، استراتژی خود را تغییر داد: «بهجای تغییر جهان، خود را باید تغییر داد». بنابراین دانشجویانی که از سرکوب جنبش سرخورده و مأیوس شده بودند، برای درمان افسردگی سیاسی خود به منطقهای در کالیفرنیا کوچ کرده و با هدفی جدید دور هم جمع شدند. آنها به این نتیجه رسیدند که اکنون که نمیتوانند جهان را تغییر دهند، پس باید خود را تغییر دهند و با شرایط کنار آیند[۱۷] (دوان شولتز، ۱۳۸۴، ج۱، ص۲۰۳)به این ترتیب شدّت سرکوب جنبش اعتراضی و انزوای آن، یک راهکار برای سازمان سیا و افبیآی پدید آورد: «باید از روش فشار مستقیم، برای استحاله از درون جنبشهای اجتماعی استفاده کرد.» به عنوان مثال جنبش سیاهان آمریکا در جستوجوی احقاق حق خود بودند. “مارتین لوترکینگ”[۱۸] و “مالکم ایکس[۱۹] پیشتاز این جنبش اعتراضی بودند. بنابراین به شکلی زیرکانه سیاهان را نیز به درون بازی کشیدند و جنبش آنها را خنثی کردند. در این دوره، در رد کنترل ذهن، سازمان سیا به انتشار تحقیقات در حوزه کنترل ذهن پرداخت و در سطح عموم آن را بد جلوه داد. [۲۰]در ادامه فردی که رقیب زیگموند فروید محسوب میشد، یعنی “ویلهلم ریچ” نیز در آن مرحله به آمریکا گریخته بود. تئوری او برخلاف ایدئولوژی فرویدیسم که قائل به کنترل ذهن انسانها بود، یک ایدئولوژی غیرممانعتی بود. او معتقد به «رهاسازی» بهجای کنترل بود. «لسهفر» Laissez Faire یا «بگذار هر چه میخواهد بکند»، دکترین رایج فرهنگی-اجتماعی شد، دکترینی که در اقتصاد، قلب تئوریهای اقتصاد بازار را شکل میداد. (کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۱۰۵)عملاً از سال ۱۹۶۸میلادی به این سو، ایدئولوژی فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی ریچیسم، جایگزین فرویدیسم شد. دکترین فرهنگی این دوره، نفی دکترین انسان حیوان قابل اعتماد یا غیرقابل اعتماد بود، و در مقابل، قائل به این شد که «انسان، حیوان خودشکوفا» است.
انسان، بهعنوان حیوان خودشکوفا، بهجای تغییر جامعه، به تفسیر خود پرداخت. این انسان، خود را رها کرد؛ هرگونه که دوست میداشت پوشید، نوشید، خورد، زیست و مرد.در این دوره، جنبش فلسفی اگزیستانسیالیسم در آلمان و فرانسه و آمریکا، بروز اجتماعی داشت. در کشور آلمان، هایدگر، در فرانسهی آشوبزده ۱۹۶۸، ژانپُل سارتر، و در آمریکا، شخصی به نام “اِرهارد”، سران این «برآمدن از خود» و این اگزیستانس بودند. در جایی اِرهارد بیان می کند که: «وجود خود را چون پیازی ببین، سپس لایه لایه آن را کنار بزن، در لایه نهایی و مرکزی پیاز، به هیچ میرسی. انسان نیز اینگونه است: هیچ و پوچ!». یعنی خود را واکاو، و لایه لایه کنار بزن، در نهایت به هیچِ خود میرسی. اکنون پروژه EST اِرهارد در سراسر جهان ازجمله درکشورهای اسلامی وحتی ایران دارای مؤسسات گوناگونی است: مؤسسات خودشکوفایِ اگزیستانسیالیستی و نیهیلیستیِ EST. بر اساس اگزیستانسیالیسمِ اِرهارد در آمریکا، در دهههای اخیر جنبشهای اجتماعی متعددی در حوزه خودشکوفایی پدید آمدند: «جنبش بیتلها [۲۱]، جنبش هیپیها[۲۲]، جنبش پانکها[۲۳]، جنبش رپها[۲۴]، جنبش سَدومینها[۲۵] و جنبش سیطنیزم[۲۶]. [۲۷]. (رابرت ، ۱۳۸۱، ج۱، ص۲۰۴)همچنین در این دوره، در ادامه اقدامات “آلفرد کینزی” در مهندسی مناسبات سکس در جامعه آمریکا، خانم “نانسی فرایدی”، مشابه اقدامات کینزی را با رویکرد فمینیستی در حوزه زنان انجام داد و انقلاب جنسی دهه ۱۹۶۰ را در دهه ۱۹۷۰ نهایی کرد. تسهیلکننده این انقلاب در سکس، روند خودشکوفایی ارهارد و دیگران در آمریکای دهه ۱۹۷۰ – ۱۹۶۰میلادی بود. (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۷۴)مفهوم سبک زندگی را ابتدا جامعهشناس آلمانی “ماکس وبر” در دهه ۱۹۲۰ و سپس یک روانشناس اروپایی «آلفرد آدلر» در دهه ۱۹۳۰ در متن قاره اروپا مطرح کرده بودند، اما از منظر صرفاً جامعهشناختی و روانشناختی. در دهه ۱۹۷۰ سران اقتصاد سرمایهداری برای نجات دلار، دست به دامن روانشناسی به نام “آبراهام مازلو” شدند. پس از رکود عظیم اقتصادی دهه ۱۹۲۰، پشتوانه دلار آمریکا، فلزات گرانبها از جمله طلا بود. این پشتوانه در ۱۹۷۰ دچار مشکل شد و با اعلام رئیسجمهور آمریکا “نیکسون”، مبنی بر قطع ارتباط دلار با طلا، چند سال بعد بر اساس پروژه «ایگنوتوس» که از سوی هنری کیسینجر مطرح شد، پشتوانه دلار، منابع نفتی و روند استخراج و فرآوری و فروش این پدیده به عنوان طلای سیاه شد. (کریس ال، ۱۳۸۳، ج۲، ص۲۴۵)سرخوردگیِ شکست ویتنام و جنگ ۱۹۷۳ اعراب و صهیونیسم که منجر به قطع صادرات نفت به غرب شد، ضرورت «بازمهندسی» مصرف در اقتصاد مصرفگرای آمریکا را نشان داد. اقتصاددانان نظام سرمایهداری در جوار روانشناسان از جمله “مازلو” به چارهجویی نشستند. نتیجه این چارهجویی، تشکیل تیم تحقیقاتی SRI در دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا بود. آبراهام مازلو، جدولی را در قالب کارت پستالی طراحی کرد و از طریق پست، به خانه شهروندان آمریکایی فرستاد. او در این کارت پستال، نیازهای انسان را طیفشناسی کرده بود. پاسخها که برگشت، گروه SRI آنها را به سوپرکامپیوتر دانشگاه استنفورد در ایالت کالیفرنیا سپردند. نتیجه پردازش سوپرکامپیوتر مزبور، پدید آمدن «هرم نیازهای انسانِ خودشکوفا» موسوم به «هرم نیازهای مازلو» شد.
تیم تحقیقاتی SRI به سرپرستی مازلو، اطلاعات به دست آمده از این هرم را در دستههایی خاص مبتنی بر انواع نیازها و تمایلات، طبقهبندی کرده و عنوان کلی «سبک زندگی» را به آن اطلاق کردند. به این ترتیب نام این هرم و روشهای جهتدهی به نیازها و امیال افراد را «سبک زندگی» نهادند و در این تلقی، دیگر طبقه اجتماعی معنی نداشت. آنچه مطرح بود، طبقهبندی افراد بر حسب نیازها و خواهشهای آنها بود. (دوان شولتز، ۱۳۸۴، ج۱، ص۱۵۳)بنابراین هرم «نیازهای مازلو» به تعبیر آدام کورتیس اساس شکلگیری مفهومی به نام «سبک زندگی آمریکایی»، یا «راه و روش آمریکایی برای زندگی» شد. هرچند این هرم در کشورهای جهان سوم یک پدیده روانشناختی ارزیابی میشود، اما در واقع یک مقولهی اقتصادی، برای بقایِ نظام کاپیتالیستی بوده و هست، که تلفیقِ تئوری مهندسی رضایت و پدیده روابط عمومی مورد نظر ادوارد برنایز، با مهندسی مناسبات جنسی کینزی و سیستم سنجش افکار گالوپ، با عملکرد ارنست دیکتر در بررسی انگیزه افراد در خرید و مصرف، سپس ترکیب این موارد با انسان خودشکوفایِ اِرهارد، و در نهایت هرم نیازهای مازلو محسوب میشود.بنابراین آنچه که امروز در بسیاری از کشورها و کشورهای جهان اسلام و حتی ایران سبک زندگی مینامند یک پدیده استراتژیک است که با مطالعه و برنامه و طرح استراتژیک توسط برنایز و ارهارد و مازلو، برای کاربردهای اقتصاد استراتژیک آمریکا تهیه و تدارک شده است. نکته جالب توجه این است که ادوارد برنایز در طول عمر قریب به یکصد سالهی خود، مشاور تبلیغات و روابط عمومی هفت رییسجمهور آمریکا نیز بوده است. (آنتونی گیدنز، ۱۳۷۸، ج۱، ص۹۸)«سبک زندگی» از عصر آبراهام مازلو به این سو، یک پدیده استراتژیک، در سیاست، فرهنگ و اقتصاد است، و آنگونه که آدام کورتیس در پژوهشهای خودش نشان میدهد، “رونالد ریگان”، “بیل کلینتون” و “جورج بوش” در آمریکا، و “مارگارت تاچر”، “جان میجر” و “تونی بلر” در انگلیس، از روشهای مربوط به مدیریت خواهشها و امیال انسانها استفاده کرده و با تکیه بر گزارههای سبک زندگی، توانستهاند در انتخابات پیروز شده و بر کرسی قدرت بنشینند.در واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ که برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک فرو ریخت، جورج دبلیو بوش اذعان کرد: «اکنون سبک زندگی آمریکایی زیر حمله است.» این جمله بوش یک انگاره استراتژیک است نه جامعهشناختی و روانشناختی. جالب است که بدانید در سال ۱۹۹۳ میلاد نیز در زیرزمین برجهایِ دوقلوی نیویورک یک حمله، در حد یک انفجارِ زیرزمینی صورت گرفت و در آن زمان نیز رییسجمهوریِ وقت آمریکا، بیل کلینتون اعلام کرد: «سبک زندگی آمریکایی مورد حمله واقع شده است.» (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۲۶۴)چرا سبک زندگی آمریکایی یک گزاره استراتژیک است؟ چون هرم نیازهای مازلو با مقاصد اقتصاد سرمایهداری تهیه شد و مبتنی بر آن هرم، حیات یک انسان بورژوا طبقهبندی و طیفشناسی شد. در واقع سبک زندگی آمریکایی یک عنوان دقیقتر دارد: «سبک زندگیِ بورژوایی». سیر سبک زندگی بورژوایی، سیر تحقق فردگرایی جدید با New Individualision (فرآیند نوفردگرایی) است. این همه راز مسأله سبک زندگی آمریکایی است. (کلاین، نائومی، ۱۳۸۱، ج۱، ص۱۹۷)سوپرپارادایم جامعه آمریکا را چیزی جز «اومانیسم» شکل نمیدهد. جامعه آمریکا یک جامعه اومانیست است که اصالت را به بشر میدهد. وقتی بشر اصالت یافت، همه چیز با بشر تعریف میشود، حتی خدا. در این صورت بشر است که حق دارد نه کسی یا چیزِ دیگری. لذا مبتنی بر اومانیسم Humanism، مفهومی پدید میآید تحت عنوان Human Rights که به معنای «حقوق بشر» ترجمه شده است. وقتی بشر اصالت یافت و حق او مبنا قرار گرفت، از این حق، پدیدهای شکل میگیرد به نام «سبک زندگی». در واقع هفت میلیارد بشر ساکن کرهی زمین، هفت میلیارد «حقِ خود» مبتنی بر «لسهفر» را در پی دارد، و این یعنی هفت میلیارد «سبک زندگی».[۲۸]سبک زندگی غربی و آمریکایی آنقدر به روبنا و ظواهر زندگی انسانها میپردازد که اغلب معتقد نیستیم یا حتی فراموش میکنیم که دارای لایههای عمیقتر تئوریک نیز هست. غفلت از مبانی، خود را در استفاده از روشهایی نشان میدهد که یا سکولاریسم پنهان است یا تقلید. (هاپ واکر،۱۳۸۲، ج۱، ص۲۹۸)حیات طیبه و حیات خبیثهمهمترین و کاملترین تعریفی که در میان تعاریف متعدد از دین در فلسفه دین وجود دارد این است که «دین، راه و روش زندگی است».
پس دین، یعنی سبک زندگی. اکنون قاعده برعکس است، یعنی با اصالت یافتن انسان، حق انسان موجب شکلگیری حدود و ثغور زندگی شده است و این حدود، سبک و استیل زندگی را شکل میدهند. وقتی استیل و سبک زندگی شکل گرفت اکنون آن زندگی یک دین است: «سبک زندگی به مثابه دین». پس سبک زندگی بورژوایی، به تنوع و تکثر دینِ برآمده از آن میانجامد، از اینجا پلورالیسم دینی و کثرتگرایی در دین، مبتنی بر کثرت در سبک زندگی پدید میآید. (عیوضی،۱۳۸۶،ج۲، ص۱۴۲)حال اگر به جای این که سبک زندگی را منشأ دین بدانیم، دین را منشأ سبک زندگی بشناسیم، قاعده تغییر میکند و اصالت از آن خدا می شود نه بشر. در این صورت، به تعبیر غربیها، سوپرپارادایم «تئوئیسم رقم میخورد. وقتی اصالت خدا مطرح باشد، حق از آن خداست نه غیر خدا، یعنی غیر خدا حق ندارد حدود را تعیین کند. برخی از حدود الهی سلبی هستند مانند «ربا نخورید» و برخی ایجابی مانند «روزه بگیرید». مرجعی که این حدود را وضع کرده، ابتدا حق با اوست و حقوق او مقدم بر حقوق دیگران است. پس وقتی اصالت از آن خداست و خدا، محور است، حقوق الهی مطرح میشود. حقوق الهی در قالب حدود الهی، که در قواره دین ظهور و بروز مییابد. چون خدا یکی است، پس حق او نیز واحد است. حق واحد یک خدا، به یک دین منتهی و منتج میشود «إنّ الدینَ عِندَ اللهِ الإسلام» از یک دین واحد با احکام و حدود مشخص، یک سبک و روش زندگی پدید میآید و بر این مبنا پلورالیسم دینی شکل نمیگیرد. سیر حرکت از Humanism (اومانیسم) تا Human Rights (حقوق بشر)، سپس سبک زندگی بورژوایی، و در نهایت دینِ زمینیِ متکثر مبتنی بر آن سبک زندگی، در تلقی دینی به «حیات خبیثه» معروف است، چون ریشه در شرک و عدم توحید دارد و کسی مانند بشر با خدا شریک و حتی جایگزین شده است. ضمن اینکه با نفی حدود الهی، او خود، حد و حدود مشخص کرده است. اما سیر حرکت از خدامحوری به حقِ خدا، و سپس به دین، و در نهایت به سیره و روش زندگیِ برآمده از دین حنیف، «حیات طیبه» نامیده میشد. بنابراین در سبک زندگی بورژوایی، سبک زندگی به مثابه دین است، اما در اسلام، دین به مثابه سبک زندگی است.
سبک زندگی قرآنی – اسلامیتمدن نوین اسلامی بر مبنای انسانشناسی اسلامی است و البته بین انسان اسلام و انسان اروپا و غرب خیلی تفاوت است. در روایات از ائمه معصومین[sup]علیهمالسلام[/sup] آمده است که خداوند میفرمایند: «لایَسعَنی اَرضی وَ لاسَمائی وَ لکن یَسعَنی قَلب عَبدی المؤمِن؛ زمین و آسمان گنجایش مرا ندارد، قلب بنده مؤمنم گنجایش من را دارد.» بر این روایت، روایت دیگری بار میشود و آن این است: «مَن زارَ اَخاهُ مُؤمِنُ کَمَن زارَ اللهُ فی عَرش»، کسی که مؤمنی را دیدار میکند، مثل این است که خدا را در عرش زیارت کرده است. غرب در خصوص این معنی، از انسان چه میفهمد؟ هیچ! (مصطفوی،۱۳۲۸، ج۲، ص۹۳)ماهیتِ سبک زندگی چیزی است که جدیداً پدید نیامده است بلکه این اصطلاح و عبارتِ «سبک زندگی» است که به تازگی پدید آمده است. پیش از این فقط انبیاء و اوصیاء بودهاند و فقط دینِ الهی بوده است که به سبک زندگی بسیار اهمیت داده و جزئیاتی را در سبک زندگی و رفتارهای ظاهری پیروان خود مورد توجه قرار میداده است. لذا باید از جهان روشنفکری غرب سپاسگزار باشیم که موضوعِ سبک زندگی را طرح کرده است! چون باعث میشود احادیث و سخنان انبیاء و اولیاء بیشتر شنیده و مطالعه شود. نه اینکه چون غربیها این موضوع را مطرح کردهاند ما به جهت تقلید، دنبال آنها راه بیافتیم، بلکه از این جهت که مردم دشمن چیزهایی هستند که نمیفهمند «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا». لذا بسیاری از دشمنیها با معارف دینی (به خصوص وقتی به جزئیات رفتاریِ انسانها مربوط میشود)، از سرِ جهل است و اگر این جهل برطرف شود بسیاری از این دشمنیها با دین از بین میرود. (مصطفوی،۱۳۲۸، ج۲، ص۱۰۳)در ابتدا باید گفت منظور از «سبک زندگی» فرهنگ نیست، فرهنگ اموری را که اعمّ از سبک زندگی هستند (مانند عقاید و نگرشها) را نیز در برمیگیرد. در واقع سبک زندگی فقط به بخشی از فرهنگ اطلاق میشود، آن بخشی که به رفتار ظاهری انسان و به ظاهر انسان باز میگردد. در واقع سبک زندگی به آن بخشی از ظاهر و رفتار ظاهری انسان بازمیگردد که قابل مدیریت است و خصوصاً به زیبایی و خوشایندی نیز ربط پیدا میکند. البته ممکن است کسی سبک زندگی خود و همین ظاهر خود را بر اساس عقایدش تنظیم کند ولی حتماً از این عقاید خوشش میآمده که ظاهر خود را بر اساس آن درست کرده است. دیگرانی که این عنوان را استفاده میکنند به خوشایندیِ او کار دارند و به اینکه آیا ناشی از عقیدهی اوست یا نه، کاری ندارند.
به عنوان مثال در سبک زندگی مسلمانان در بسیاری از نقاط، لباس ماه محرّم و لباس عزا مشکی است و ممکن است در منطقهی دیگری برای عزاداری لباس دیگری مرسوم باشد. (مصطفوی،۱۳۲۸، ج۲، ص۱۲۱)سبک زندگی با اخلاق متفاوت است. لذا باید بگوییم که اسلام فقط با اخلاقِ ما کار ندارد بلکه با سبک زندگیِ ما نیز کار دارد. به طور مثال این که عصبیمزاج هستیم یا نه، جزء سبک زندگی نیست (بلکه به اخلاق مربوط میشود)، اما اینکه چگونه عصبانیت خود را ابراز کنیم جزء سبک زندگی است. مثلاً با ناسزا گفتن، فریاد زدن، شکستن ظروف و … عصبانیت خود را بروز دهیم جزء سبک زندگی محسوب میشود. اینکه ما آدمِ کریم و باسخاوتی هستیم ربطی به سبک زندگی ندارد ولی اینکه حاتمبخشیِ خود را چگونه بروز میدهیم به سبک زندگی مربوط میشود. (عیوضی،۱۳۸۶،ج۲، ص۱۴۵) سبک زندگی فقط ظاهر رفتار را شامل نمیشود که احیاناً زیباییهایی نیز داشته باشد.
بلکه این ظاهر رفتار وقتی دو ویژگی پیدا میکند عنوان سبک زندگی بیشتر به آن انطباق پیدا میکند:
۱– رفتار ظاهری و عادت رفتاریِ یک شخص در جامعه تبدیل به یک رسم یا عادت فردی شود.۲- جمعی از انسانها این ظاهر و روش را برای خودشان انتخاب کرده باشند.سبک زندگی و قرآن
نخستین خطابِ خداوند به جامعه ایمانی، دربارهی سبک زندگی بود. در اینجا نمونهای از اشارهی قرآن به سبک زندگی را بیان میکنیم که نشان میدهد سبک زندگی در دین چقدر اهمیت دارد. در قرآن حدود ۸۵ خطاب «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» وجود دارد که تماماً در مدینه نازل شده است. با اینکه در مکه نیز مؤمنین بودهاند، ولی گویا خطابِ «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» به «جامعهی» ایمانی است و گروه مؤمنینِ مظلومِ تحت شکنجهی مکه که «السابقون» هم بودند، شایستگی خطاب قرار گرفتن با عنوان «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» را پیدا نمیکنند. برخی علما میگویند دلیلش این بود که حاکمیت دینی در مکه نبوده است. صاحب المیزان علامه طباطبایی میفرمایند که معنای «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» با خطابِ «مؤمنون»، یا «اَلّذینَ یؤمِنون» متفاوت است. «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» خطابی است که دلالت بر احترام فوقالعاده به گروهی از مؤمنین دارد لذا این یک خطاب برجسته است و بارِ روانیِ مثبت ویژهای دارد و هر کسی که ایمان بیاورد را شامل نمیشود.در اولین سورهی مدنی قرآن یعنی سوره بقره میبینیم که اولین خطابِ «یا أیُهَا الّذینَ آمَنوا» مربوط به یک سبک رفتاری است نه یک اخلاق و عقیده یا علاقه، آن هم رفتاری که غیرعبادی و غیر حقوقی است و خداوند متعال اولاً آن را به عنوان یک «سبک» مورد نقد قرار میدهد و ثانیاً به زیبایی و عدم زیباییِ آن توجه دارد. خداوند در این آیه میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ أَلیمٌ».برای اینکه معلوم شود این آیه به سبک رفتار مربوط میشود (که سبک گفتار نیز بخشی از سبک رفتار است) باید به تاریخ مراجعه کنیم تا ببینیم شأن نزول این آیه چه بوده است. در آن زمان یهودیها در بین خودشان اصطلاحی داشتند که در میان مردم مدینه رواج نداشته است و آن هم اینکه وقتی میخواستند با طعنه و ناسزا به کسی بگویند «صبر کن» از عبارت «راعنا» استفاده میکردند و مفسرین گفتهاند که ناسزا یا نفرین تلقی میشد. بنابراین وقتی پیامبر[sup]صلیاللهعلیهوآله[/sup] مطلبی را سریعاً بیان میفرمودند و مردم متوجه نمیشدند و میخواستند به پیامبر[sup]صلیاللهعلیهوآله[/sup] بگویند «صبر کنید، ما متوجه نشدیم» از همین عبارت یهودیان، «راعنا» استفاده میکردند و مقصودِ بدی نیز از این سخن نداشتند. اما وقتی یهودیان در برابر پیامبر[sup]صلیاللهعلیهوآله[/sup] این کلمه را به کار میبردند، بین خودشان (در دلشان) میخندیدند چون از این کلمه معنای بدی برداشت میکردند و به نوعی طعنه میزدند. به همین دلیل آیهی فوق نازل شد تا مردم مدینه و مسلمانان از این کلمه استفاده نکنند. این آیه نشان میدهد که خداوند به جزئیات رفتاری در مصداق گفتار -که مصداقی برای سبک زندگی محسوب میشود- چقدر اهمیت میدهد. (مصطفوی،۱۳۲۸، ج۲، ص۱۴۳)
پروردگار مهربان، ذرهای اهانت به اولیاءالله را تحمل نمیکند.
لذا در روایت آمده است که به همهی مردم احترام بگذار، مبادا در بینِ مردم یک نفر از اولیای خدا باشد که تو او را نشناسی و به او بیحرمتی کنی. «إِنَّ اللَّهَ أَخْفَى وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا یَکُونُ وَلِیَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَم». از سویی ائمه اطهار[sup]علیهمالسلام[/sup] نیز در برخورد با مردم و بیحرمتیها خیلی کوتاه میآمدند و سعی میکردند که رفتار زشت و اشتباه مردم را با نفرین پاسخ ندهند زیرا از عواقب آن نفرین با خبر بودند.
تکنیک های قرآنی برای سبک زندگی(وَ ابْتَغِ فیما آتاک اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لا تَنْسَ نَصیبَک مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْک وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ : و با آنچه خدایت داده سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنیا فراموش مکن، و همچنانکه خدا به تو نیکى کرده نیکى کن و در زمین فساد مجوى که خدا فسادگران را دوست نمىدارد.( القصص : ۷۷)
[b]تکنیک اول :
تو را مرور می کنم به تکرار؛
تا خاموشی ام، نشان از فراموشی ام نباشد ...
تا خاموشی ام، نشان از فراموشی ام نباشد ...